ده فیلم برتر حمیدقائمی مهر 1401

1.🥇 Babylon 🇺🇲

4/5
4/5

3. Fabelmanes 🇺🇲

4/5

4. The Whale 🇺🇲

3.5/5

5. Small body 🇮🇹

3.5/5

6. Cinco lobitos 🇪🇸

3/5

7. The Son 🇬🇧

3/5

8. Argentine, 1985 🇦🇷

3/5

9. A chiara 🇮🇹

2.5/5
2.5/5
حمیدرضا قائمی مهر
حمید قائمی مهر
حمید قائمی مهر هستم. ۳۲ ساله

از کجا شروع شد؟

از روزای نوجوونیم که فروشنده سوت و کورترین مغازه دنیا بودم و تنها سرگرمیم دیدن فیلمایی بود که داداش فیلم‌بازم از ویدیو کلوپ می‌گرفت، می‌ریخت رو کامپیوتر. یادمه هر روز جادو می‌شدم. همش برام سوال بود کاری که این فیلم داره با روحم می‌کنه اتفاقیه یا واقعاً حساب و کتابی وجود داره که یکی بلده باهاش اینطوری آدما رو تحت تاثیر قرار بده؟ می‌گفتم اگه کسی اینو بلد باشه قطعاً جادوگره.

چرا سینما؟

عشقه دیگه نمیشه براش دلیل آورد. به قول یکی از رفقا چرا من؟در طول سالیان، هر چی که برای اشتغال بهش دلیل داشتم رو خواسته و ناخواسته کنار گذاشتم. الانم فقط سینما برام مونده و نزدیک‌ترین رفقاش.

هنوز هم؟

رفقام می‌دونن بعضی روزا (که زود به زود از راه می‌رسن) یه احساس خالی بودن عجیبی بهم دست میده و میگم: آقا من شدیداً فیلم لازمم! با هزار تا مشغله و چند سر عائله، هنوزم اگه به موقع بهم نرسه تمام جونم درد می‌گیره.

الان کجایی؟

الآن که داری این نامه را می‌خوانی احتمالاً گوشه‌ای نشسته‌ و مشغول نوشتن هستم… تازگیا دیگه فقط واسه خودم می‌نویسم و البته برای نوشته‌هام پول می‌گیرم. بار بخوره انیمیشن کارگردانی می‌کنم، هر چند وقت یه بار فیلم کوتاه می‌سازم و بعد دوباره می‌نویسم و می‌نویسم و می‌نویسم…

تحلیل فیلم "تل ماسه: قسمت دو"

من قسمت اول دون را اصلا دوست نداشتم چون اون فقط یک پیش درآمد بود و هیچی دستگیر من نشد. این فیلم اما مستقل بود و بدون دیدن قسمت قبل، خود فیلم کاملی است. بعضی فیلم‌ها با دستمایه قرار دادن باور بخشی از مردم، آن را کنار می‌زنند و می خواهند باوری جدید را بوجود بیاورند، مثل خدایان و پادشاهان ریدلی اسکات. اما این فیلم این طور نیست. چون نمی‌خواهد یک خوانش جدید از این بخش اعتقادی ارائه دهد. بلکه با استفاده از برخی نکات جالب و جذاب که ریشه‌های مشخصی دارند قصه می‌سازد؛ نه این که بخواهد قصه را از اصل تغییر دهد. نکته‌ای که باید در موردش حتما حرف زد، بازی شگفت‌انگیز خاویر باردم است. و نکته بعد موسیقی هاینس زیمر؛ فوق العاده است.

تحلیل فیلم "خطوط کج‌ و معوج خدا"

نکته مهم درباره فیلم «کج و کوله خدا» این است که اساساً ما در مواجهه با فیلم باید چه چیزی را باور کنیم؟ آیا باید چیزهایی را که در فیلم می‌بینیم باور کنیم؟ یا فیلم اجازه دارد به ما دروغ بگوید؟
این قطعاً ارتباط مستقیمی با زاویه دید فیلم دارد. در فیلمی که زاویه دید از نگاه یک شخصیت باشد، ما می‌توانیم هیچ‌کدام از چیزهایی را که می‌بینیم باور نکنیم؛ چون ممکن است همهٔ آن حاصل ذهنیت پریشان شخصیت باشد؛ مثل فیلم پدر فلوریان زلر که آخر فیلم فهمیدیم حتی آنهایی که می‌دیدیم، کسان دیگری بودند که داشتند دیالوگ‌های کسان دیگری را در خاطرات آنتونی بیان می‌کردند.
اما در مورد این فیلم چه؟ اصلاً زاویه دید این فیلم چیست؟ در جاهایی دانای کل است و ما زن را می‌بینیم، دکترها را می‌بینیم و پلیس‌ها را می‌بینیم، اما در جاهایی اول‌شخص می‌شود و ما داخل ذهنیت زن می‌شویم؛ مثل آنجایی که زن داخل قفس می‌شود و به خاطراتش با شوهرش می‌رود و همه چیز را از زاویه‌ای می‌بیند که شوهرش را خیانتکار معرفی می‌کند. آیا در انجا زاویه واقعاً اول‌شخص است؟ یا دانای کل در آنجا ذهنیت زن را برای‌مان می‌گوید که قاعدتاً باید اینطور باشد؛ درست مثل نقل‌قول رئیس تیمارستان در مورد مسموم کردن شوهر که دانای کل دارد ذهنیت دکتر را به ما نشان می‌دهد.
شاید کل فیلم در ذهن زن گذشته و حتی جاهایی که زن حضور نداشته، مثل کنکاش دکترِ ریشو در بیرون از تیمارستان ‌به‌دنبال مدارک، و اتفاقاتی که می‌بینیم، همگی زاییده توهمات زن است. شاهد قوی این مطلب این است که وقتی زن در مورد مرگ پسر پولدار تحقیق می‌کند، دقیقاً صحنه‌هایی را می‌بیند که در ماجرای آشوب و مرگ کومولوس رخ می‌دهد.
اینجا می‌فهمیم که اساساً زمان فیلم منطقی غیر از منطق خطی دارد. اما آیا سیر علی معلولی اتفاقات و تصمیمات، خصوصاً رفتارهای آن دو پزشک طرفدار زن، در مسیری غیر از مسیر خطی زمان می‌گنجد و منطقی است؟ حالا ما باید چیزهایی را که دیده‌ایم از نگاه دانای کل بررسی کنیم و نتیجه بگیریم، یا از نگاه توهمات زن ببینیم و آن را رمزگشایی کنیم؟
سؤال مهمتر این است که آیا ارزش دارد برگردیم و ببینیم پاسخ این سؤالات چیست؟ خیر! دلیلم نگاه آخر زن در پلان پایانی به دوربین است که مشخص می‌کند کارگردان همه ما را … گیر آورده! این پلان بعد از آن همه بازی فرمی درخشان و اجرای فوق‌العاده، خیلی صریح می‌گوید این از آن فیلم‌های مزخرف است که در آخر باید خودت تئوری‌ات را انتخاب کنی، در حالی که تا ابد نخواهی توانست اثباتش کنی.
در کل این فیلم شاتر آیلند و غریزه اصلی و بندتا و پدر و انیمیشن ایرانی لوپتو را با هم خورده و همه را سر من مخاطب قی کرده که بگوید من خیلی خفنم. باشه تو خوبی! ولی فیلم تو را نهایتاً تا سه روز دیگر برای همیشه از یاد خواهم برد. کل آن سکانس پایانی هم قطعاً در ذهن زن اتفاق افتاده.
آنقدر اگزجره بود که معلوم باشد واقعی نیست. در جایی همان دکتر گفته بود که زن بین خودآگاه و ناخودآگاهش درگیر می‌شود و نمی‌تواند یک طرف را انتخاب کند و دچار فروپاشی می‌شود؛ این دادگاه اوج آن کشمکش بود و نتیجه آن هم اوج فروپاشی.

تحلیل انیمیشن "مارسل، صدف کفش به پا"

توی چند روز گذشته مدام داشتم به این فکر میکردم که چرا فیلم مارسل صدف کفش به پا از همون لحظه اولی که باهاش مواجه شدم به نظرم یه شاهکار بی نظیر اومد راستش من وقتی مشغول دیدن یک فیلم میشم دوتا آرزو دارم که اگر یکیشون برآورده بشه تا مدت ها احساس خوشبختی می کنم، یکیش اینه که با یه شخصیت جدید آشنا بشم که تا به حال مشابهش رو ندیده باشم اما با تمام وجود بتونم باهاش همذات‌پنداری کنم، درکش کنم، باهاش احساساتی بشم، باهاش فکر کنم، باهاش تلاش کنم و پیروز بشم آرزوی دیگم اینه که با یه خلاقیت بکر و تازه مواجه بشم که با وجود نو بودن، به اندازه کافی تناسب و منطق داشته باشه و بتونه من رو به وجد بیاره و بهم یادآوری بکنه که هنوز ایده‌های فوق‌العاده‌ای وجود دارند که به ذهن کسی نرسیده مارسل از همون دقایق اولش شروع به برآورده کردن هر دوتا آرزوی من از فیلم‌بینی کرد. من رو با یه پسر کوچولوی تنهای آسیب دیده مواجه کرد که بیشتر از سن و توانش مسئولیت به دوش داره، مسئولیت بقا و نگهداری از مادربزرگ دوست داشتنیش. در عین اینکه باید با سختی‌های این مسئولیت‌ها دست و پنجه نرم کنه باید با غم عمیق جدایی هم دست و پنجه نرم کنه و در عین حال همیشه تلاش بکنه خودش رو قوی و سرحال جلوه بده. مارسل منو یادت این حدیث معروف که شادی باید تو چهره باشه و غم توی قلب انداخت، یه جایی میگه میدونی چرا اکثر مواقع لبخند به لب دارم؟ چون فکر می کنم ارزششو داره! و ما میدونیم که توی اون لحظه دلش مالامال از غم و اندوهه. این همون شخصیتیه که دوست دارم ببینم و باهاش همراه بشم. و از طرفی فکر کنم جای بحث نداره که دنیای صدفی با منطق‌های خودش، و با اصطکاک جذابش با دنیای آدما، با چالش‌های خودش و راه‌ حل‌های صدفی دیدنی و بامزه‌ش، چقدر خلاقانه و بدیعهشاهکار مهم این فیلم ترکیب این دو جنبه با همدیگه از طریق دوربین مستندگونه و روایت ساده و بی غل و غش یک مستندساز آماتورهتصویری که فیلم از فضای مجازی می‌ده هم عالیه. این که این فضا برای یه نیاز واقعی، یعنی مشکل غدغه‌های یه پسربچه آسیب‌دیده چیکار می‌کنه؟ کجاها بهش آسیب می‌زنه، کجاها ازش سوءاستفاده می‌کنه، کجاها بهش کمک می‌کنه و در نهایت چطوری نجاتش می‌ده… کنایه جالبیه که تو یه بخشی از فیلم برای نجات از فضای زرد فضای مجازی، مارسل مجبور میشه به روزنامه متوصل بشه (از طریق چسبوندنش به پنجره)در کل من حس فوق‌العاده‌ای از لحظه لحظه تماشای مارسل صدف کفش به پا تجربه کردم

تحلیل فیلم "آرژانتین 1985"

من به ژانر دادگاهی علاقه دارم. اما این فیلم خیلی دادگاهی نبود. فیلم ساختار کلاسیک درجه یکی داشت. خیی جذاب بود. فیلم حرف خاصی را در پشت پرده خود نداشت. بیشتر پز دموکراسی میداد.

تحلیل فیلم "پسر"

من با فیلم «پسر» عشق کردم؛ دومین فیلم «فلوریان زلر» که بی‌صبرانه منتظر فیلم سومش روح‌القدس هستیم!
یه دیدگاهی هست که میگه اگه فیلم بتونه احساسات تو رو درگیر کنه یعنی موفق بوده؛ من چند بار بهت‌زده شدم، چند بار نزدیک بود خون گریه کنم، آخر فیلمم با یه بغض و بهتی از صندلی بلند شدم که برم پسرم رو بغل کنم. اگه فیلم قراره کارکرد و تأثیر عملی داشته باشه، ارزش این فیلم ابداً قابل‌انکار نیست.
فلوریان زلر برای دومین بار یکی از نمایشنامه‌های خودش رو فیلم کرده، اما این بار برعکس اثر قبلیش، پدر، تا تونسته از تئاتر فاصله گرفته و سینما ارائه کرده.
نکتهٔ مهم و ارزشمند در مورد این فیلم اینه که فیلمساز جرأت قضاوت کردن و نظر دادن رو به خودش میده، و این فقط از کسی برمیاد که هنرمنده و به هنرش اعتماد داره. بی‌هنرها هستن که پشت لفافه‌گویی و پیام‌های چندپهلو پنهان میشن. فلوریان زلر با جرأت ابراز می‌کنه که هیچ‌کس بعد از تشکیل خانواده و گره زدن سرنوشت چند نفر دیگه با سرنوشت خودش، اجازه نداره بگه «عاشق می‌شم… زندگی جدیدی شروع می‌کنم… زندگی خودمه». این دیگه فقط زندگی خودت نیست، و ممکنه این رو روزی بفهمی که دیگه دیر شده و وقتی دلداریت می‌دن: «زندگی هنوز ادامه داره…»، بگی: «نه! دیگه ادامه نداره…».

تحلیل فیلم "پیکر نحیف"

این فیلم شاهکار بود. فیلم کم‌ادعا و جمع‌وجور. در اجرا وسواس نداشت. حاضرم قسم بخورم این فیلم در مورد مسیحیت نیست و تلاشی هم نکرده در این مورد حرفی بزنه. نکته خیلی مهم اینه که باور مسیحیت اونقدر با خرافات عجین شده که اگه بخوایم در ساختار مسیحیت حرف بزنیم، مسیحیت توی ذوق می‌زنه و خودبه‌خود خیلی خودش رو پررنگ نشون میده.
فیلم در مورد مادر و جایگاه مادره. حرف فیلم اینه که تو اگه زندگی می‌خوای باید یک زندگی رو خرج کنی. مسیحیت در این اجرا دستمایه‌ای برای شروع داستانه. نمادپردازی‌های فیلم خیلی جذاب بود.
 جسم کوچک فیلمی شاعرانه و نمادین درباره جایگاه و اهمیت مادری بود. داستان درباره زنی است که کودکش را مرده به دنیا می‌آورد، و وقتی از کشیش می‌شنود که فرزندش به‌خاطر اینکه حتی یک نفس زندگی نکرده نمی‌تواند تعمید داده شود، در نتیجه نامی نخواهد داشت و در نتیجه تا ابد در برزخ و تاریکی سرگردان و تنها خواهد ماند، تصمیم می‌گیرد نگذارد کودکش به این حال بماند. او برای چند قطره آب تعمید از کنار دریا سفری را آغاز می‌کند تا بتواند کودکش را با معجزه‌ای یک نفس زنده کند و او را به رستگاری برساند.
مادر ابتدا تصور می‌کند این مسیری کوتاه و ساده است؛ چرا که بعد از یک شب مسافرت با قایق به‌محض شنیدن صدای ناقوس فکر می‌کند به مقصد رسیده است؛ قایق را رها می‌کند و به دل جنگل می‌زند. غافل از اینکه مسیری که به‌عنوان یک مادر برای زندگی بخشیدن به فرزندش باید طی کند بسیار طولانی‌تر و دشوارتر از اینهاست. اما مادر قرار نیست تسلیم شود؛ او ربوده می‌شود، به خطر می‌افتد، به دل تاریکی‌های ناشناخته می‌زند، سرما و گرما و گرسنگی را تحمل می‌کند و از زیبایی‌های خود می‌گذرد تا بتواند رستگاری را برای کودکش بخرد.
در این مسیر شخصی با او همراه می‌شود که این ازخودگذشتگی از او دریغ شده؛ کسی حاضر نبوده زندگی‌اش را خرج کند تا او زندگی بیابد. به همین خاطر او نه نامی دارد و نه هویتی، و اگر امروز بمیرد کسی باخبر نخواهد شد. اسمی که در داستان برایش پیدا می‌کنیم اسم حقیقی او نیست، چون ظاهرش هم حقیقی نیست؛ دختر است، اما در ظاهر پسر؛ دختری که روزی احتمالاً مادرش را از دست داده و وقتی بعد از سال‌ها به درِ خانهٔ خود می‌رود پدرش می‌گوید اگر او بیاید من از اینجا می‌روم.
فیلم آنقدر برای جایگاه مادر اهمیت قائل است که مادر دخترک را هم ابداً زیر سؤال نمی‌برد. دخترکی که به این روز افتاده مادری ندارد. زنی که در را باز می‌کند نامادری اوست و پدرش در خانه است و حتی حاضر نیست او را ببیند. داستان قرار است مدال ازخودگذشتگی و زندگی‌بخشی را فقط به مادر بدهد. این دو با هم همسفر می‌شوند و در نهایت مادر قصه در آخرین آزمون سخت این مسیر، با تقدیم کردن جانش، یک نفس زندگی را برای کودکش می‌خرد تا او را به رستگاری برساند.
پیام فیلم این است که اگر زندگی می‌خواهی باید در ازایش زندگی بدهی، و این کاری است که مادر می‌کند؛ چه زمانی که کودکش را در آغوش می‌گیرد و او را بزرگ می‌کند، و چه زمانی که کودکش مرده به دنیا می‌آید. این کاری است که مادر می‌کند، نه نامادری، نه پدر و نه هیچ موجود دیگری در عالم؛ فقط مادر. این پیام شاید بیش از حد زنانه و غیرمنصفانه باشد، اما به همان اندازه شاعرانه است.
چیزی که باعث دریغ است، فرم ضعیف فیلم در اجراست که ظاهراً به‌خاطر کم‌هزینه بودن فیلم است و این دقیقاً چیزی است که این داستان را با ظرفیت تبدیل شدن به شاهکار بی‌نظیر، تبدیل به فیلمی کرده که سینمادوستان خاص از آن لذت خواهند برد و مخاطبان عام آنطور که باید با آن ارتباط نخواهند گرفت.

تحلیل فیلم "حرف های زنانه"

جالبه که فیلم حرف‌های زنانه بر پایه واقعیته! من فکر می‌کردم فانتزیه. یه گروهی از مسیحیا هستن به‌نام منونایت‌ها، و واقعاً اینجوری زندگی می‌کردن. اینا همونطوری لباسِ یکدست می‌پوشیدن، با اسب جابجا می‌شدن و سرشماری نمی‌شدن. البته ضعف فیلم اینه که هیچ جغرافیا و پیشینه‌ای بهمون نمی‌ده، حتی چیزایی که مطرح می‌کنه رو درست تشریح نمی‌کنه.
حرف‌های زنانه در نظر اول با بازیگرای فوق‌العاده‌ای که داره و هر کدومشون به‌تنهایی برای یه فیلم خوب کافین، ظرفیت زیادی برای دوست داشته شدن داره، هر چند داستان به‌اندازه کافی برای بروز هنر این همه ستاره جون نداره و یه حضور معمولی رو برای هر کدومشون به ارمغان آورده.
اما کارگردان می‌فهمه؛ سعی می‌کنه خودش بازی درنیاره تا بذاره بازیگرا کار خودشون رو بکنن. یه دلیل مهم برای اینکه کارگردانی می‌فهمه، کاریه که در مورد اون شخصیت مرد فیلم که قراره از شهر بیاد می‌کنه. تقریباً نصف فیلم در مورد مرده صحبت می‌شه و از یه جایی خط استرس تمپوی فیلم رو به دوش می‌کشه. حضورش اونقدر تو ذهن مخاطب سنگین و جدی میشه که آدم میگه با این بازیگرا باید رابرت دنیرو وارد قصه بشه، وگرنه تو ذوق همه می‌خوره.
اما کارگردان نقش داستانی برای مرد نداره و اگه یه چهره مهم وارد فیلم کنه که کار خاصی نکنه، باز هم تو ذوق مخاطب می‌خوره؛ پس به‌معنای دقیق کارگردانی می‌کنه و مرد رو توی یه نما در تاریکی نشون می‌ده که هم هست و هم نیست، و ابهتش حفظ میشه. این گاف رو نمیده که یه بازیگر معمولی بیاره و یه نظر چهره‌ش رو نشون بده.
هر چند گاف رو در مورد فرانسیس مک‌دورمند کبیر میده و اون سلطان‌بانو رو در نقش یه نخاله در دو سکانس نشون میده. تازه آخرش هم منفعل میشه. البته دلیل این حضور اینه که فرانسیس مک‌دورمند یکی از تهیه‌کننده‌های فیلمه، اما کارگردان باهوش باید بفهمه که نباید اینجوری در موردش تو ذوق مخاطب بزنه.
مشکل اصلی فیلم به نظرم اینه که نه جغرافیای درست به ما میده، نه اطلاعات کافی، وگرنه با دو خط اطلاعات تو چهار تا دیالوگ می‌تونست تبدیل به یه فیلم جمع‌وجور تئاتری درجه‌یک بشه. صد حیف! کارگردان که خودش نویسنده هم هست، ما رو با انبوهی از سؤالات رها می‌کنه: مردا کجان؟ کلونی مستعمره کجاست؟ اینا چطوری مردا رو زندانی کردن؟ کدوم قانون از زن‌ها حمایت می‌کنه که مردا تو زندان بمونن و بتونن با وثیقه آزاد بشن؟ اون قانون تا الان کجا بوده؟ حملاتی که دائم ازش حرف می‌زنن چیه؟ یه بار بوده یا به جریان همیشگی خشونت مردان تو زندگی‌شون میگن حمله؟ اون دختره که پسر شده چرا لال‌مونی گرفته؟ اصلاً اینا کدوم گوری‌ان؟ با چهار تا فلاش‌بک مبهم که آدم چیزی نمی‌فهمه.
آدم تو نگاه اول فکر می‌کنه فیلم فانتزیه؛ یه دنیای ساختگی که توش در سال ۲۰۱۰ یه عده هستن که با اسب جابجا میشن اما کالسکه‌هاشون ساختار مدرنی داره، نقشه‌شون شبیه ناکجاآباده، قوانین عجیبی حاکمه، اما وقتی می‌فهمی همه اینا مابإزای واقعی دارن و اینا یه فرقه عجیب‌غریب بودن، کاملاً تو ذوق آدم می‌خوره.
فیلمساز از مخاطب انتظار داره بعد -یا شاید قبل- فیلم بره یه مطالعه مفصل در مورد منونایت‌ها بکنه، یا رمانی که قصه رو ازش اقتباس کرده بخونه، بعد بیاد فیلمو ببینه؟ این سردرگمی و بی‌اطلاعی مخاطب انقدر رو کل فیلم سایه انداخته که اصلاً فرصت نمی‌کنه در مورد مضمون و محتوا فکر کنه. اصلاً فیلم در مورد فمینیسمه؟ یا در مورد یه جور فرقه تو یه دوره و جهل مردمه؟ یا در مورد بشریته؟
مخاطب تا یه جا منتظر می‌مونه که جواب سؤالای اولیه‌ش رو بگیره و با محتوا همراه بشه، اما از یه جایی خسته یا ناامید میشه و دل میده به لبخند «رونی مارا» و نگاه سربه‌زیر «بن ویشاو»، و فیلم هیچ چیز بیشتری براش نداره.
صدای راوی هم فوق‌العاده خوب و تأثیرگزاره. کارگردان نسبتاً فهیم به‌جای اینکه بگرده دنبال یه صدای خوشگل شسته و رفته، یه صدای بی‌نهایت نچرال انتخاب کرده و گذاشته دورگه بشه، کم بیاره و انرژیش رو پاچیده تو فیلم! اما اصلاً راوی کجای داستانه؟ اصلاً چرا اون دختره راویه؟ و باز هم سؤالای بی‌جواب گند می‌زنه به خوبیای فیلم.
اما همه اینا فدای اون ضربدر زدن اول فیلم فرانسیس مک‌دورمند. اون خودش یه فیلم پنج ستاره‌ست لعنتی! این همونه که عرض کردم فیلم در نگاه اول فانتزی به نظر میاد؛ تو اون فرض می‌تونه قابل دفاع باشه، اما اولاً ارجاعات مختلف حتی در جزئیات لباس پوشیدن از یه گروه خاص معاصر برای چیه، اگر قراره کار کاملاً نمادین باشه؟ به نظرم حمل فیلم بر نمادین بودن واقعاً وصله‌کاریه. ثانیاٍ تو فرض فانتزی بودن یا نمادین بودن یه داستان، باز منطق لازمه دیگه. این همه سؤال بی‌جواب جزئی از فرمه؟ این چه فرمیه که سؤال رو پیش بیاری ولی جوابش رو ندی؟ داستان رو هواست. اما شگفتی جغرافیا داشت. منطق هم داشت.

The woman king
تحلیل فیلم "سلطان بانو"

حدود ۲ ماه پیش که اینفانتینو تو قطر مصاحبه کرد و گفت اروپایی‌ها باید برای سیصد سال از مردم دنیا عذرخواهی کنن، فکر کردم یه حرکت انتحاری از طرف خودش بوده و حتی ممکنه عواقبی براش داشته باشه. اما گویا این بخشی از یه جریانه. موج جدیدی از محکوم کردن برده‌داری و نژادپرستی. موجی که شاهِ زن یا سلطان بانو هم در امتداد همون قرار دارد. ما فیلم های زیادی رو به خاطر داریم که در محکومیت برده داری ساخته شدن، از تولد یک ملت که یکی از نخستین فیلم‌های کلاسیکه تا ۱۲ سال بردگی و حتی جانگوی آزاد شده تارانتینو ، تو تمام این فیلم‌ها سیاه‌پوستان مظلوم و البته منفعلی رو می‌دیدیم که مورد ظلم سفید‌پوستان بد واقعی می شدن و در نهایت با کمک سفیدپوستان خوب نجات پیدا می‌کردن و رستگار می‌شدن اما این فیلم یک سطح بالاتر از این حرف‌ها بود! هیچ سفید پوست شریف و مثبتی توی این فیلم پیدا نمی‌شد مگر کسی که نیمه سفید و نیمه سیاه‌پوست بود. انگار قراره ماجرای برده‌داری و محکومیت اون رو این بار فقط از زبان سیاه پوستان بشنویم…

این من رو یاد شکست وحشتناک لایو اکشن مولان ساخته دیزنی می‌ندازه. فیلمی که در زمان کرونا با هزینه بسیار زیادی ساخته شد، بعد کمپینی بر علیهش به راه افتاد که چرا یک داستان چینی باید توسط یک کارگردان غیر چینی ساخته بشه و اساساً یک غیرآسیایی چطور به خودش اجازه می‌ده یک روایت آسیایی رو نقل کنه؟ و در کمال تعجب همین جبهه‌گیری ها باعث شد فیلم مولان به قعر جهنم سقوط کند.

سلطان بانو از این جهت به نظرم یک پدیده است که حاکی از یک جریان در دل هالیووده اما نکات دیگه‌ای هم در مورد فیلم وجود داره. یکی از نقاط قوت فیلم که اون رو به نوعی منحصر به فرد می‌کنه نمایش تمدن‌های آفریقایی قبل از دوران برده‌داریه، چیزی که حداقل من به یاد نمیارم به این شکل قدرتمند، جذاب و کامل به نمایش گذاشته شده باشه. چند فیلمی وجود داره، مثل فیلم‌هایی که ادی مورفی بازی کرده و توش نقش پادشاه افریقایی رو ایفا کرده. اما همه این فیلم‌ها به نوعی روایت‌های هجوآمیز و البته طنزآلودی از حکومت‌های آفریقایی هستند. ولی قطعاً چیزی که این فیلم ارائه داد یک روایت جدید و تصویری نو بود و این از نقاط برجسته و بی نظیر این فیلم بود. البته نقطه ضعف بزرگ فیلم به نظرم نگاه غلیظ و پررنگ فمینیستی حاکم در اون بود طوری که تمام نقاط قوت فیلم رو تحت شعاع قرار میده و حتی به اندازه زیادی برای مخاطب زننده می‌شه. اگر فیلمساز قصد پرداختن به تمدن‌های آفریقایی رو داشته و محکومیت محض برده داری، احتمالاً غافل بوده که با وارد کردن این حد از زن‌گرایی به فیلم داره به پیام‌های خوب خودش هم لطمه میزنه. اما از کی پنهونه که همین فاکتور میتونه بختش رو برای بردن جایزه دوچندان بکند. از نقاط قوت دیگه فیلم میشه به کارگردانی خوب و بازی‌های زیبا در ارائه اکت‌های آفریقایی برای شخصیت‌های فیلم اشاره کرد. کارگردان به خوبی از پس این کار بر اومده و برعکس بسیاری از فیلم‌های از این دست، توی این فیلم بازیگر‌ها با کنش‌ها و بازی‌های آمریکایی یا اروپایی احساسات آفریقایی‌شون رو بروز نمیدن، بلکه به شدت زبان بدن و حتی لهجه زبان انگلیسی خودشون رو آفریقایی کردن از نقاط قوت دیگه فیلم بازی شخصیت اصلی فیلم، بازیگر برنده اسکار وایولا دیویسه که با وجود سن زیادش تو اجرای این نقش سخت و اکشن بی نظیر بوده. و البته به نظرم در کنار بازی بازیگر اصلی، موسیقی این فیلم هم شانس زیادی برای برنده شدن اسکار داره.

در مجموع به نظرم این یک فیلم هالیوودی سرگرم کننده معمولی بود که چندتا ویژگی غیرمعمولی داشت، تصویر جدید از تمدن‌های آفریقایی، غلظت زیاد در محکومیت سفیدپوستان دوره برده‌داری و بیش از حد زنانه بودنش که فکر می کنم این جهت‌ها اون رو به یادماندنی خواهد کرد.

تحلیل فیلم "بابیلون"

فلسفه اینکه این فیلم الان توسط این کارگردان ساخته شده این است که در این چند سال بحث هایی که اسکورسیزی و غیره پیش کشیده شده! این فیلم دقیقا توضیح این مطلبه که وقتی اسکورسیزی می گوید سینما مارول نیست، پس سینما چیه؟ اون پایین تر رفتن در طبقات ماتحت لس انجلس اتفاقی است که الان سینما هرچه بالاتر میره داره به اون جا می رسه. یعنی فیلم های ابر قهرمانی در آن طبقات پایانی است. البته طبقاتی که ما می بینیم. همان ها اقتصاد سینمای امروز را شکل می دهد و این سینما نازل و سخیف است. دیمن شزل با این سن کمش خصوصیات یک فیلمساز مولف رو داره. عشقش به موسیقی جاز قابل انکار نیست. در این فیلم ریتم را با موسیقی جاز سینک کرده. وقتی می خوای یک فیلم در مورد عشق به سینما بسازی باید فیلمت سینما باشه و شزل به معنای واقعی این کار رو کرده. صحنه جالب صحبت منتقد با برد پیت این آرزو رو برای من بوجود آورد که ایکاش یک روز بتوانیم بزرگان سینمای ایران را بشونیم و بهشون بگیم زمان شما تمام شده است. شاید شزل برای ساخت این فیلم زیادی جوونه.

یه جا اوایل فیلم برد پیت می‌گه فیلم تاریخی بسه، اون کارگرایی که شبا میرن سینما باید خودشونو ببینن (یه همچین چیزی) مثل دلیلی که پسر مکزیکیه واسه علاقه‌ش به سینما میاره.

در ادامه این آدما خودشون جایگزین یه نسل دیگه میشن که برای اون قبلیا خوشایند نیست، مثل اون دختره و مارگو رابی، اما می بینیم این جایگزینی گریزناپذیره، چون سینما داره عوض میشه، در نهایت هم نوبت همین آدما میشه که عوض بشن و تو تکامل سینما جاشونو به آدمای دیگه بدن. آخر فیلم وقتی پسره می شینه تو سینما مثل یه آدم عادی، دوباره مثل روزای اولش غرق لذت سینما میشه، گویا سینما برای آدماش بی‌رحم و پر از رنجه اما برای مردم عادی لذت و رویاست.

Guillermo del Toro's Pinocchio
تحلیل فیلم "پینوکیو به روایت گیلرمو دل تورو"

این پینوکیو یه کار کاملاً متفاوته. یعنی اولاً،  نکته خیلی مهمش خوانش یک کارگردان صاحب سبک از یه داستان آشناست. یعنی دلتورو اومده پینوکیو رو که همه می‌شناسنش تبدیلش کرده به پینوکیو خودش و این خیلی جالبه. زمین تا آسمون قصه پینوکیو را عوض کرده. یعنی از اون قصه خنثی کودکانه‌ی پینوکیو که یکسری مفاهیم اولیه داشت، تبدیلش کرده به فیلم ضد جنگ، یعنی کاملاً پررنگ مفهوم ضد جنگ رو وارد فیلم کرده.
در هیچ جای داستان پینوکیو از اول که دیزنی داستان شو تولید کرد و ساخت صحبتی از این نبود که پسر ژپتو کی بود و چه‌جوری مرده؟ فیلم سعی می‌کنه پیام بده و اون اینه که  اگه می‌گم جنگ بده خب چه‌جوری می‌شه از جنگ پرهیز کرد؟ پیامش که می‌گه که ما باید هم‌دیگه رو با تفاوت‌هامون بپذیریم و باید اینو قبول بکنیم که گاهی ما باهم متفاوتیم.
این انیمیشن درواقع از اون دسته انیمیشن‌های استاپ موشن که یک کارگردان سینما آمده کار کرده و جالبه که کارگردانان سینما وقتی میان تو وادی انیمیشن و می‌خوان انیمیشن رو تجربه کنند، میان استاپ موشن کار می‌کنن، نه انیمیشن با تکنیک های دیگر.

تحلیل فیلم "بانشی های اینیشرین"

فیلم بازنمایی روابط عمیق انسانی بین دو دوست بود.

فیلم بنشی‌های اینشرین به معنای واقعی یک اثر ارضا کننده (به معانی مختلف) برای مخاطبیه که جنس هنر مک‌دونا رو دوست داره، با تئاتر انس داره و سینما رو محدود در برخی تعاریف خاص نمی دونه .

من شخصا از مریدان مارتین مک دونا هستم. قبل از این که فیلمساز خوبی باشه یه نمایش نامه نویس خیلی بزرگ بوده. و فیلماش خیلی رنگ و بوی نمایشنامه‌ای داره یعنی شما حال و هوای مثلاً نمایش نامه ملکه زیبایی لی نین و حال هوای نمایش نامه غرب غم زده رو قشنگ توی این فیلم می بینید.

خودش هم تو مصاحبه گفته بود که من سعی کردم تو این فیلم یک مقدار به سینما ادای دین بکنم یعنی جدای از اون روح تئاتر و اون دیالوگ های فوق العاده ای که آورده وارد سینما کرده، گفته توی این فیلم دوست داشتم نماهای زیبا، لوکیشن های زیبا، ترکیب کردن این ها با حال و هوای افراد، با حال و هوای داستان، این کار رو می خواستم انجام بدم و به نظرم به بهترین شکل انجام داده فضایی که هست، هم با روح داستان خیلی هم خوانی داره هم با روحیه آدم ها خیلی همخوانی داره، آدم هایی که خیلی تنهان و تو تنهایی خودشون دارن رنج می کشن و زندگی را ادامه می‌دهند. حرف داستان هم فکر می کنم همون چیزی بود که در یک دیالوگ که کشیش گفت کسی به الاغ های کوچک هم مگه اهمیت میده؟ گفت نگران اینم که کسی بهشون اهمیت نده!

فقط آدمای خوبین. به کسی هم آزار نمی رسانند. و این ها آدمایی­اند که باید قدرشون را دونست. باید ارزششون دیده بشه و ما بعضی وقتا توی رویا پردازی هامون توی نقشه هایی که برای آینده می کشیم این ها را نادیده می‌گیریم و حرف فیلم اینه که صرفاً وقتی یه آدمی نایسه و آدم خوبیه، ارزش اینو داره که تو زندگیتو وقف دوستی با این آدم بکنی.

تحلیل فیلم "TAR"

در تماشای دوباره فیلم امتیازاتی که بعد دیدن فیلم در مرتبه اول برایم شکل گرفت رنگ باخت. با این همه به فضای فیلم هنوز علاقه‌مندم. بازی بازیگران خوب بود. تضاد دو فضا در بخش آلمان و بخش آسیا و آمریکای فیلم خوب درآمده بود و برای من جالب بود. فیلم زمانه‌ای را نشان می‌دهد که مطرح‌کردن اتهام با ثابت‌کردنش فرقی نمی‌کند. آدم‌ها راحت قضاوت می‌شوند. در این فیلم نشان داد دنیا به سمت شرق در حرکت است به این معنی که معادلات جدید دنیا افراد غربی را ناچار می‌کند که در شرق به زندگی ادامه بدهند.

تحلیل فیلم "جاده خاکی"

برای یک فیلم‌اولی فیلم خوب درآمده. به این معنا که قوی بود در گفتن حرفش به زبان سینمایی. حرف فیلم هم مشخصه: ایران قشنگه! ایران بهشته! اما چی باعث می‌شه که یه عده دست‌وپا بزنند از این بهشت جگرگوشه‌شون رو فراری بدن؟ تو قراره این‌جا به فنا بری، فقط جلو چشم ما به فنا نرو. برو اونور به فنا برو!

تحلیل فیلم "رقابت رسمی"

فیلم خیلی بامزه، جذاب، دیدنی و سرگرم کننده بود. ولی از این فیلم هایی بود که به قول خود پنلوپه کروز با تیتراژ تموم میشه. برای من حداقل اینطور بود.

تحلیل فیلم "نهنگ"

احساس شخصی من این است که آرنوفسکی بعد از فیلم مرثیه‌ای برای یک رویا، با همه شلوغ‌کاری جوانانه و بازی‌های فرمی، بعد ساختن کشتی‌گیر و قوی سیاه، بعد همه فلسفی‌بازی‌ها در نوح و مادر، همه متظاهربودن‌ها و شهوات فرمیش رو گذاشته کنار و دوباره برگشته به دنیای مرثیه‌ای برای یک رویا؛ یک بازگشت مضمونی البته به دنیای آدم‌هایی که قربانی اشتباه‌های خودشان و دیگران می‌شوند و تصمیم می‌گیرند برای انتقام از خود به خود آسیب بزنند. نتیجه یک فیلم صادقانه شده.

somethi honestly

یک فیلم کلاسیک روراست شخصیت‌محور با غافلگیری‌های شگفت‌انگیز و عمیق و جذاب.

به نظرم این قطعاً صادقانه‌ترین حرف آرنوفسکی در سینما بود، آن هم بعد از فتح قله‌های تظاهر در فیلم مادر.

بگذارید یک مقایسه کنم میان فیلم نهنگ و فیلم پسر ساخته فلوریان زلر که هر دو فیلم محصول ۲۰۲۲ هستند و در هر دو داستان پدرانی را می‌بینیم که به خاطر عشق به شخص دیگری فرزندشان را رها کرده و حالا با تبعات تنها گذاشتن آن‌ها مواجه می‌شوند و هر دو پدر سعی دارند خطای گذشته‌ را جبران کنند.

اما تفاوت این‌جاست که در نهنگ همان‌طور که از هالیوود انتظار داریم پدر برای عشقش محکوم نمی‌شود، بلکه حتی مخاطب رو مجبور می‌کند با وی هم‌ذات‌پنداری کند.

اما فلوریان زلر در فیلم پسر این جرات را به خرج می‌دهد و رسماً پدر را محکوم می‌کند و خانواده را در جایگاه اول قرار می‌دهد. خانواده‌ای که پدر متلاشی کرده و نمی‌تواند دیگر جبرانش کند.

پیمایش به بالا