1.🥇 The wonder 🇬🇧
3. Triangle of sadness 🇸🇪
4. Empire of light 🇬🇧
5. Causeway 🇺🇲
6. Small body 🇮🇹
7. A chiara 🇮🇹
8. Official competition 🇦🇷
10. Argentine, 1985 🇦🇷
از کجا شروع شد؟
وی در خانواده ای مذهبی چشم به جهان گشود…. خیلی کلیشه ای ولی همینطور هست…خانواده خودم و خانواده پدریم به شدت فیلم بین، سریال بین هستند و خواهند بود.از دفترچه تصاویر متحرک که همه بچه های فامیل داشتند بگیر تا سینما رفتن دست جمعی تعداد بالا! از اول بود.(از اول در سبد مخارج ما بود و خواهد بود.)اولین مواجه با تصویر و قدرت آن:خونه خالی (از مزاحمت برادر و خواهر) و تمام چراغ های خونه روشن و مادرم در آشپزخونه مشغول ظرف شستن که چند دقیقه یکبار صدام میکنه که ن…. ،ساعت 9 شب شبکه دو فیلم گودزیلا که مدتها منتظرش بودم قرار بود، پخش کنه. چون پارسال بهم میگفتن مناسب تو نیست. کودکی 6 ساله اماده برای دیدن….دو ساعت فیلم با ترس و لرز و کب کردن و دستشویی رفتن مدام و اشک و عرق سرد و جیغ و داد و دویدن و میوت کردن صدا و خاموش روشن کردن تلویزیون، دیدم.(انگار مجبور بودم!) بله دوستان ترس در اون زمان در من نهادینه شد!
چرا سینما؟
چون از کودکی تا الان فردی هستم با تخیل بالا و عاشق تصویر. و سینا (همان سینمای شما) دوستم بود از اول(که خودمو شناختم) با هم بزرگ شدیم با هم عاشق شدیم باهم انتقام جو شدیم باهم خندیدیم باهم گریه ها کردیم.با سینا رفیقم دوستیم اینجور محکم شد که تو بچگی سه تا ایده یا سوال داشتم مثل اینکه مردم الان تو خونشون چیکار میکنن کاش دوربین داشتم می فهمیدم. یا دنیا ادمای کوتوله و جنگلی برای خودم داشتم یا عشق چیه که ادم بزرگا میگن؟!! دوست خوبم سینا فیلماش ساخت: نمایش ترومن، ارباب حلقه ها (که بالای 20 بار دیدم) و فیلم های عاشقانه…..با سینا خیلی ساختیم حتی تکراری و باهم دیدیم ولی هیچوقت از هم خسته نشدیم و بروی هم نیوردیم که دیگه حرفی نداریم بزنیم چون تصویر متحرک همیشه مسحور کنندس برای هردمون و مرز لمس رویا و واقعیته! تصاویر کالبدی هست برای روح سرگردانم…
هنوز هم؟
سینما همیشه برام جدید چون تصویر و تصاویر برام جذابه و هیچوقت خسته نمیشم از دیدنشون. همیشه یک نکته یک هدیه یک ارامش یک کشف و شهودی برام داره. سینما از شش سالگی تا سال 94 باهام رفیق شیش بود ولی وقتی سینا فیلم مادر کره ای را که ساخته بود، بهم نمایش داد. بعد از فیلم بهت زده بودم و صدای نویز تو گوشم پخش میشد و بمدت یک هفته منو از سینا دور کرد برای اولین بار…مادر.
الان کجایی؟
بتوچه… ببخشید… الان خونم، سخت مشغول بچه داری هستم و دارم سعی می کنم تصاویر زیبا و شیرین و دوست داشتنی در کنار خانواده بودن بچشم و فیلم زندگی خودمو ببینم و دوست خوبم سینا رو هفته ای یکبار بهش سرمی زنم در یک مکان مخوف و دنج و سرررد با حضور اساتید آیه دُ سینمایی.
فیلم درباره خانوادهای است که در جهانی حیرتانگیز و هوشمند و بصیرتگونه زیست میکنند و پدر خانواده قهرمان قلمرو خود است و باعث ثبات در قلمروی است که بر اساس اتفاقاتی که میافتد، خودش و خانوادهاش را به کوچ اجباری تبعید میکند.
این چند خط، مقدمهای طولانی را رقم میزند؛ هر چند فیلمساز جادوی تصویر و صدا را به منصه ظهور گذاشت و دلبریها کرد، ولی نتوانست مرا به پیش ببرد و جلوی خستگی بنده را بگیرد.
مطلب بعدی که شاید خیلی فنی نباشد، این است که ریتم فیلم و فاصلهگذاری و مکثهایش متوازن نبود؛ مثلاً دو یا سه آهنگ حماسی و شورانگیز را پشت سر هم به هم ارائه میداد، در صورتی که هنوز من در فضا و در اوج لذت اولی هستم و آهنگ بعدی پخش میشود.
لحظات عاطفی و دراماتیک خیلی بهندرت دیده میشود و صرفاً به یکسری لحظات کلی و خانوادگی اکتفا میکند و بنده را درگیر نمیکند تا عمیق و همراه بشوم و انگار غریبه هستم. در نتیجه، تعداد زیاد کاراکترها و لوکیشنها و موجودات زیبا که به زیبایی هر چه تمامتر خلق شده بودند، مزید بر علت بودند.
در سرتاسر فیلم نشانههای متعددی هست مبنی بر اینکه فیلم کلیگو و روایتی گروهی و خانوادگی دارد که این اتفاق به فیلمساز خیلی کمک میکند از روی خیلی مسائل عبور کند، ولی بهیکباره فیلم در یکسوم پایانی شخصی میشود، و همه جهان و آدمهایش و موجوداتش میروند کنار، و فقط خانواده و تیم شرور میماند و این برای بنده جای تعجب بسیار داشت!
خلق جهان نیاز به زمان دارد، ولی فهم آن نیاز به زبان گویا و صادق و خلاق دارد. هر چقدر خلاقیت و جادو و تصویرسازی ماندگار دیدیم، اما گویایی و ارتباط و صداقت کم بود.
در آخر، باید بگویم فیلم خوبی بود و جهان آبی حیرتآوری خلق کرد و تصاویر بینظیر از پاندورا به ما نشان داد که بنده را برای لحظاتی مات و مبهوت کرد، ولی از لحاظ داستانی لاغر و شلخته بود، و اینکه هی گوشزد میکرد که فیلم ۲ و ۳ دارد و پس بیخیال سؤالاتت شو، اذیتم میکرد.
فیلم رو دوست داشتم. جایی که فیلم خشن تر شد کامل برای من جذاب شد. شخصیت خیلی خوب و درست بود. با صحنه پردازی فیلم چون همه چیز ترو تمیز و اتو کشیده بود مشکل داشتم. شبیه بی مووی بود. ولی به لحاظ قصه و فیلم نامه و اکت های شخصیت خیلی برای من جذاب بود.
فیلم به دنبال برهم زدن رویایی امریکایی بود و در این امر هم موفق بود. در بهتصویر کشیدن روان یک دختر جوان، با همه شور و شرورش، و سپس سوق دادنش به سمت انفجار درونی این دختر، کمنظیر بود. بهخصوص که این فیلم در انتقال احساسات درونی شخصیت به مخاطب، قوی عمل کرده بود. اتفاقن این رو مدیون سکانس هایی مثل مونولوگ طولانیش و بازی کاراکتر میدونم. این حس و حال بد رو میشد پس از فیلم، در برخی از ما مخاطبان پوستکلفت هم مشاهده کرد. فیلم فقط اسلشر نبود. بیشتر یک تریلر روانشناسانه بود که از خشونت، برای تصویر روان انسان وام گرفته بود.
شاید من مشابهش رو فیلم خام بدونم…
اما باز هم، از جملهی دکتر استفاده میکنم. فیلم روی مرز شاهکار و فیلم معمولی حرکت می کند، و نقطه ضعفی که نمی گذارد فیلم بغلتد به یکطرف، همان نقطه قوت فیلم است. یعنی استفاده از فضاسازی گل و بلبل کلاسیکطور. اگرچه این فرم، برای به گند کشیدن رویای امریکایی کاربرد خوبی ایفا می کند، اما نمی گذارد فیلم مضمون عمیقی داشته باشد و بیشتر از یک بیانیهی یکطرفه پیش برود و نزدیک بشود به فیلمهایی مثل آثار فونتریه یا حتا همان خام. تکاندهنده است، اما تکانش عمق ندارد. شاید برای همین هم بوده که همان فیلمهای هالیوودی هم از گلوبلبل بودن، به سمت واقعگراتر بودن حرکت کردهاند…
فیلم بابیلون، سراسر ادای دین (بخوانید یک کپی بدون نوآوری) بود از فیلمهای زیر:
همهچیز درباره ایو، بلوار سانست، آواز زیر باران، سینما پارادیزو،آرتیست، کازینو، روزی روزگاری در هالیوود، بردمن، بلوند (نمونه ناموفق) و…، حتا لالالند!
کارگردان، مشابه این مضمون را، خودش در یک تراژدی دقیقتر و پایانی بسیار باشکوهتر در لالالند اجرا کرده بود. لالالند مگر چیزی غیر از این بود؟ دیگر نیازی نبود به ریختن ۴ شخصیت بیربط در یک داستان طولانی که فقط مونتاژی بود از تکصحنههای خوب کنار هم. ضمن اینکه، میشد بسیاری از همین صحنه ها را هم حذف یا اضافه کرد و به جایی برنخورد. (مثل سکانس زیرزمین و تمساح یا …) همینطور لحن فیلم در بسیاری از موارد، خلاف مضمونش عمل میکند (مثل سکانس شهید دادن برای صدا). دور از استرس شدید و فروپاشی غمانگیز کاراکتر، یک کمدی بسیار خوب است! برای همین شاید بتوان از تکصحنهها، تکنماها، دیالوگها، یا موسیقی لذت برد، اما هنگامی که از پای فیلم بلند میشویم، به خود میگوییم فیلم جا نیفتاده… ایکاش این هم آن حس کاتارسیس را در ما ایجاد میکرد و با یک دست ۱۰ هندوانه برنمی داشت و اینقدر محو قدرتنماییهای فرمی نمیشد. مثل همهی آن فیلمهای بالا…