1.🥇 Babylon 🇺🇲
2. Fabelmanes 🇺🇲
3. Tar 🇺🇲
4. Corsage 🇦🇹
5.
6.
7.
8.
9.
10.
از کجا شروع شد؟
نمیدانم. از آن ندانستنها که شیرینتر از دانستن است. میدانید؟ وقتی ندانی از کجا راهت را کج کردهای سمت چیزی، یعنی آنقدر در تو راسخ بوده که حتی خودِ پیش از آنت را به یاد نمیآوری. نمیدانم پیوندم با پرده و صحنۀ نمایش از کجاست؛ از تئاترهای کودکی؟ از پنهانی دیدنهای نوجوانی؟ از ورود به فضای رسانه در جوانی؟ نمیدانم. هر کجا که بود، مرا به خود کشید و فکر نمیکنم قصد رهاکردن داشته باشد و داشته باشم.
چرا سینما؟
سینما هنر کامل است. در مواجهه با انواع دیگری از هنر، میبینی انگار همۀ ظرفیتها در آن به کار نیامده. انگار تو بیرون از زمان و مکان خودت نمیشوی. بیرونشان ایستادهای و میبینیشان. جهانشان تو را نمیبلعد. لااقل مرا نمیبلعد. از موسیقی و ادبیات هم لذت میبرم؛ اما گویی بدون در کنار هم آمدن گونههای مختلف اندیشه و هنر و نشستنشان بر پردۀ نمایش، جهان هنوز ظرفی است پرنشده. سینما انگار آمده تا مستجمع تمامی فضایل باشد. گواه؟ ببینید چگونه یک فکر در دنیا مسلح و شلیک میشود. سینما حالا بهترین قالب پیامرساندن و «خلق» است.
هنوز هم؟
من دنبالش نمیروم؛ او میکشد قلاب را! گاه شده به فراخور حال روحی و کشاکش درونی، خواستهام بگذارمش کنار. بعد روحم از آنور میزند بیرون: «منتظر فیلم بعدی فلانی ننشینیم؟»، «کمی صبر کن فصل آخر فلان سریال هم بیاید»، «یعنی بگذاری کنار دیگر میتوانی زنده باشی؟» و جملاتی از این دست، ترکم را میشکند. جوری هم میشکند که توبه میکنم از توبهکردنم؛ چون هر بار بیشتر با سینما وصلم میکند.
الان کجایی؟
سینما برایم روح است و علاقه و لذت. نمیآورمش به کار. روزگار در دکهای گوشۀ زیستبوم نشر میگذرانم. شاید توان خلق اثر را ندارم. شاید هم اثر آن بخش ویراستار ذهنم است که اصلاح را بیشتر از خلق میپسندم. حالا در آیهدُسینِما مرتبتر و قاعدهمندتر با سینمای محبوبم مواجه میشوم، از بزرگترها میآموزم و میکوشم نگاهم را به سینما تعمیق کنم. راستش حلکردن پیچوخمهای سینما برایم خیلی مفرح است. شاید اگر شاغل این حوزه شوم، علاقهام را به وظیفه بفروشم. پس فعلاً نه، ممنون!
رمان سال 1963 نوشته شده و بعد روند تکمیل شدنش آغاز شده. این داستانی که ما در دو قسمت فیلم میبینیم تنها بخشی از تمام آن رمان است. ابهامات در فیلم بی پاسخ نیست. تمام نقاط ابهام در رمان کامل توضیح داده شده. اما این نکته نقص فیلم را جبران نمیکند. تدوین فیلم اذیت کننده بود. قسمتهای مهم را سریع طی میکند ولی قسمتهای کم اهمیت را کش میدهد. ما حرف خاصی در این فیلم نمیبینیم، بلکه داره با مفاهیم فقط بازی میکنه. ما در این جهان هیچ ایده جدیدی نمیبینیم که در فیلمهای مشابه ندیده باشیم.
من منتظر آواتار بودم. همۀ این هفتهها که از اکرانش میگذشت، دوست داشتم دنبالۀ ایدۀ خوب آواتار را ببینم. ایدهای دقیق، داستانی خوب و انتقاداتی جدی به پیکرۀ غرب و استعمار. جهانی که در آن این ما بودیم که «دیگری» و «بیگانه» بودیم.
شبی که آمد بیدرنگ دانلودش کردم. از ۱۰ روز قبل آمدنش که حس میکردم میآید، با همسرم آواتار یک را دیدیم که ذهنمان تازه باشد. اما این هم مثل دنبالۀ خیلی از فیلمها -از نگاه من- رفته بود سمت گیشه. نمیگویم محیطزیست موضوع سطح پایینی است، اما خداوکیلی اینیکی اصلاً در سطح اولی حرف برای گفتن داشت؟ یک چک توی صورتت میزد؟
داستانگویی هنوز خوب است، جلوههای ویژه خیلی بهتر از قبل شده، داستان با منطقی درست گسترش یافته، اما آن لذتی که از نشست و برخاست با جیمز کامرون تایتانیک و آواتار یک میبردی، از این یکی نمیبری. اشتیاقم برای دنبالههای بعدی را کشت.
اگر باب روایات را باز کنیم، باید گفت آب هم در برخی روایات بهعنوان نماد ولایت اهلبیت معرفی شده، لذا استاد کامرون دیگه خیلی مکتبی میشن.
کارگردان میخواد نشون بده وقتی روایتهای مختلف خوب حکایت میشن، چقدر میتونن افراد رو در تلۀ حقیقتنمایی بندازن و سیر فیلمنامۀ پرکشش، هر مخاطبی رو میپیچونه. فکر میکنم در نهایت چندان قاطع نمیشه گفت که حقیقت چی بوده، اما این شاید اهمیت چندانی هم نداشته باشه. این تضادها و تعارضات آدم رو یاد جزیرۀ شاتر یا تلقین میندازه و واقعاً فیلمی روان و با روایتهای از کار دراومده ساخته.
به نظرم نقطه قوتی که داره اینه که تنها نزاع بین دو روایت نیست، بلکه روایتهای طرفین داستان هم تغییر میکنه و با سه-چهار نوع داستان طرفیم که این تعلیق رو دامن میزنه و جذابترش میکنه.
تدوین کار رو دوست داشتم. یهکم ردپای کارگردان توی پیچوندن عمدی به نظرم زیادی پررنگ بود.
به نظرم بهجز زاویۀ دید چیز زیادی نداشت. دهها انیمیشن با محوریت کودکان ستمدیده در این فضا دیده بودیم. از داستان و روایت و فیلمنامه خیلی چیز خاصی به چشمم نیومد. ترکیبی از بچهرئیس و دونت لوکآپ و… دیدمش؛ از حس بچهها گرفته تا نحوۀ برخورد مثبت و منفی رسانههای اجتماعی با پدیدهها و مصرفیبودنشون نکات خوبی بود که اشاره کرد اما هر کدوم رو نیمخورده نیمخورده.
از همین گونه خانوادۀ سلطنتی و روایت زندگی زن/دختر این خانواده، چندتای دیگه هم دیدم و این چندان چیز بیشتری برای گفتن نداشت؛ داستانگویی پر از تکرار و ریتم کند (حالا کارگردان میآد میگه میخواستم کندی و ملال زندگی ملکه رو بهتون القا کنم! باشه!) روایت رو زمین میانداخت. البته بازی نقش اول رو پسندیدم و نقطه قوت فیلم همون بود شاید.
فیلم از لحاظ اینکه موسیقی کانتکس و بافتار قصه است خیلی با احترام با موسیقی برخورد میکند. شاید این بهترین بازی کیت بلانشت نباشد ولی فیلم روی تواناییهای او بالا آمده. کلیت فیلم روایتی از فراز و فرود شخصیت تار است که از نقطه اوج در زندگی او شروع میشود و بعد افول او را نشان میدهد. خیلی موقعیتها در فیلم دوباره تکرار میشوند. یک بار نتیجه را بدون مقدمه نشان میدهد و باردوم فرایند رسیدن به آن نتیجه را نمایش میدهد. نتیجه را روی شخصیتهای فرعی نشان میدهد ولی فرآیند را تا رسیدن دوباره به همان نتیجه روی شخصیت تار نشان میدهد تا ضعفهای شخصیتی او را نمایان کند. فیلم به ما پالس نمیدهد که تار از لحاظ جنسی مسئلهدار است و خطاکار. اما گرایشات انحرافی از رفتارهای تار برداشت میشود.
در این فیلم بیش از هر چیز انسان میبینیم؛ نگاه آرنوفسکی به انسان به عنوان یک موجود عاطفهبنیاد با خطاها و انتقامها خیلی لطیف است. این لطافت را در شیمی بین پرستار چارلی و خود چارلی میبینیم.
بازیها و قابها واقعاً دلپذیرند و ریتم کار هم کند نشده بود.
تنها گاهی حس میکردم کار سردرگم شده. یعنی برخی جاها ساعت را چک میکردی که ببینی چقدر گذشته؟
در فیلم تمرکز محوری روی صداقت و خلوص است و این یکرنگی را برای مخاطب یک ارزش محکم جلوه میدهد و به نظرم این نگاه به ارزشها و انسان، نگاه والایی است.
شاید هم چون فیلم را پسندیدم دارم تعریف میسازم؛