تار به شدت سینمایی بود!
فیلم درباره ریا بود و درباره یک شخصیت ریاکار. فیلم عاقبت یک فرد ریاکار رو به نمایش درمییاره.
فیلم نه طرفدار لزبینیسم هست نه طرفدار فمنیسم. درباره دورویی و ریاکاری است.
خیلی وقتها وقتی فیلمی زبان سینمایی را برای بیان قصه انتخاب میکند ارتباط خیلی از افراد با فیلم کم میشود. نشانه صحت این ادعا این است که هرجا دیالوگ یا هر عنصر غیرتصویری در فیلمی ماجرا را توضیح میدهد همه به راحتی درباره فیلم حرف میزنند و معیار اولشان در نقد و تحلیل میشود شنیدههایشان. اما هر وقت فیلم قصه خود را با بیان تصویری سینمایی تعریف میکند، چون کمتر دیالوگ به کمک این دست بینندگان میآید در تفسیر تصاویر و موقعیتهای نمایشی فیلم به تفسیر مشترکی نمیرسند و هر کس به اندازه فهم خودش از اطلاعات غیر تصویری فیلم تصاویر را تفسیر میکند.
همچون مسعود فراستی معتقدم تار در تصویریکردن فعل شنیدن موفق بوده.
برای نمونه مواجهه تار با دختر روس در دستشویی رو به خاطر بیارید! اولین چیزی که تار رو جذب دختر روس میکنه چیه؟ صدای پاشنه کفش. چرا این حرف رو میزنم چون بعد از تماشای زوایه نگاه تار از آینه به دختر روس کات میشیم به نمای بسته کفش پاشنهبلند و بعد تار خم میشه و نگاهش رو روی کفشهایی که داخل دستشوییه نگه میداره.
در ادامه و در سکانس امتحان از ویلونسلزنها ما که از قبل با روند امتحان آشنا شدیم و میدونیم که داورها نوازندهها رو نمیبینند و از پشت پرده فقط با صدا ارتباط میگیرند، رفتار شاد تار و لبخندهاش موقع نواختن دختر روس رو دیگه نباید یک شنیدن عادی قلمداد کنیم. تار با ندیدن و فقط با شنیدن داره از عشق تازه خودش لذت میبره و حسش میکنه. که اگر این طور نبود نیازی نبود دوباره کارگردان در صحنه آخر همین سکانس امتحان خروج دختر روس رو با گرفتن نمای بسته از کفشهای پاشنهبلند و از زاویهدید تار نمایش بده.
در تماشای دوباره فیلم امتیازاتی که بعد دیدن فیلم در مرتبه اول برایم شکل گرفت رنگ باخت. با این همه به فضای فیلم هنوز علاقهمندم. بازی بازیگران خوب بود. تضاد دو فضا در بخش آلمان و بخش آسیا و آمریکای فیلم خوب درآمده بود و برای من جالب بود. فیلم زمانهای را نشان میدهد که مطرحکردن اتهام با ثابتکردنش فرقی نمیکند. آدمها راحت قضاوت میشوند. در این فیلم نشان داد دنیا به سمت شرق در حرکت است به این معنی که معادلات جدید دنیا افراد غربی را ناچار میکند که در شرق به زندگی ادامه بدهند.
فیلم از لحاظ اینکه موسیقی کانتکس و بافتار قصه است خیلی با احترام با موسیقی برخورد میکند. شاید این بهترین بازی کیت بلانشت نباشد ولی فیلم روی تواناییهای او بالا آمده. کلیت فیلم روایتی از فراز و فرود شخصیت تار است که از نقطه اوج در زندگی او شروع میشود و بعد افول او را نشان میدهد. خیلی موقعیتها در فیلم دوباره تکرار میشوند. یک بار نتیجه را بدون مقدمه نشان میدهد و باردوم فرایند رسیدن به آن نتیجه را نمایش میدهد. نتیجه را روی شخصیتهای فرعی نشان میدهد ولی فرآیند را تا رسیدن دوباره به همان نتیجه روی شخصیت تار نشان میدهد تا ضعفهای شخصیتی او را نمایان کند. فیلم به ما پالس نمیدهد که تار از لحاظ جنسی مسئلهدار است و خطاکار. اما گرایشات انحرافی از رفتارهای تار برداشت میشود.
کارگردانی خوب و اپرایی که برگزار نشد! فیلمنامه هم که ضعیف بود!
بعد از دو بار دیدن فیلم نمی توانم همه فیلم را در نمایش ریا خلاصه کنم ولی همان طور که برخی منتقدان دیگر هم گفته اند، خودشیفتگی، ریا، دورویی، یا بهتر بگوییم با خود روراست نبودن و تا حدودی خودسانسوری از تمام صحنههای فیلم برمیآید. درست نیست بگوییم فیلم درباره مضرات و خطرات شهرت و سواستفاده از قدرت است. فیلم پیچیده است و شخصیت پیچیدهای را به تصویر کشیده. تحفظ فیلم از برخی مسائل و صحنهها مثل صحنههای جنسی یا پیشینه تار و رابطهاش با کریستا و همینطور رابطه اش با همه افراد دیگر بر پیچیدگی فیلم افزوده است. درست نمیتوان قضاوت کرد که این ویژگی امتیاز مثبت حساب میشود یا منفی. چون این تحفظ و نشان ندادن، از سر بی حوصلگی یا نابلدی کارگردان و نویسنده نیست. کل فیلم داد میزند که بالاتر از سطح معمول سینمای جهان است. بنابراین باید این نشان ندادن را تعمدی دانست و به دنبال انگیزه و نتایج آن بود. جسارتها و هوشمندیهایی در فیلمنامه نهفته است که آدم را به فکر فرو میبرد یا حد اقل از ما میخواهد زود قضاوت نکنیم.
اینکه فیلمساز شنیدن رو در این فیلم سینمایی دیدنی کرده جای خودش رو داره و درسته. از همون پلان اول و صدای مصاحبه روی تصاویر آمادهسازی لباس هم کار شروع میشه. ولی... سوال بعدی من درباره چنین فیلمهایی، مثل تار و حتی EO اینه که این قدرت فیلمساز در بیان بصری، آیا داستان ویژهای رو هم به دنبال داشته یا فقط توصیفی بوده؟ جواب من نه هست! برعکسش برای من در فیلمی مثل عطر: داستان یک قاتل و یا خانهای که جک ساخت یا حتی بخشهایی از بازیهای تصویری فیلم نهنگ رخ میده. جایی که این ترجمان تماشایی، با یک داستان کمالیافته به کمال میرسه.
به نظر میرسه تار یک فیلم بیوگرافی است اما در واقع این چنین نیست. از یک نگاه تمام فیلم یک مقدمه طولانی بود برای کنسرتی که قرار بود در آخر به اون شکل به افتضاح کشیده بشه. فیلم در تلاشه شخصیت یک زن مدیر و مقتدر رو نشون بده. فارغ از بازی خوب کیت بلانشت پرسش اساسی من اینه: آیا واقعا روابط در این فیلم ساخته شده بود؟ رابطه لیدیا با فرانچسکو، با شارون، با اولگا، با کریستینا، با استادش، با همکار بازنشستهاش، با فرزندش، با محیط؟ البته تنها رابطهای که تا حدودی درآمده بود و جنبه سینمایی پیدا کرد، همین رابطه او به عنوان یک نابغه موسیقی با محیط و صداهای اطراف بود که آن هم خیلی معمولی و سطحی اجرا شده بود و با کلیت اثر نتنیده بود. مشکل من با بیشتر فیلمهای شخصیتمحور این است که خودبسنده نیستند. یعنی مخاطب، مخصوصا از نوع عامش، برای ارتباط با فیلم باید کلی اطلاعات پیشین داشته باشد تا بفهمد چه شد. به علاوه ارجاعاتی که همواره وجود دارند و صرفا مخاطبان خاص آن را درک میکنند هم مزید بر مشکل میشوند. تخصصیبودن موضوع فیلم یعنی موسیقی کلاسیک و رهبری ارکستر را همراه مقدار زیادی از اصطلاحات و مباحث تخصصی، اضافه کنید به آن عوامل برهمزننده ارتباط حسی مخاطب.