ده فیلم برتر محسن صابری 1401

1.🥇 The banshees of Inisherin 🇮🇪

4/5

2. Fabelmanes 🇺🇲

3.5/5

3. Babylon 🇺🇲

3/5
3/5
2.5/5

6. Aftersun 🇬🇧

2/5

7. Saint omer 🇺🇲

1.5/5

8. 

0/5

9. 

0/5

10. 

0/5
محسن صابری
محسن صابری
محسن صابری هستم. ۳۴ ساله.

از کجا شروع شد؟

بچه‌تر از این حرف‌ها بودم که خودم بروم سینما. خواهربزرگه برده بودم که مجوزی بشود برای حضور خودش. چیزی از قرمز جیرانی نفهمیدم حتماً. ولی آن صفحهٔ بزرگ نمایش در آن حجم تاریکی، مگر می‌شد مسحورم نکند؟ اعتراض و دست‌های آلوده و متولد ماه مهر و مویایی ۳ هم مناسب بچه ده-دوازده ساله نبود، ولی خب، دیگر پایم به سینما باز شده بود. ۸۱ یا ۸۲ بود که جشنواره را کشف کردم. سالن‌ها همان سالن‌های همیشگی سینما بود. پرده نمایش هم همان پرده. ولی روزهای جشنواره بزرگ‌تر می‌شدند انگار. خودم را به زور بین جمعیت منتظر پشت درهای سینما جا می‌کردم و با موج آدم‌ها وارد سالن می‌شدم. قدم تا سر شانه بزرگ‌ترها هم نمی‌رسید، ولی آن‌قدر حالی‌ام بود که فیلم دیدن با یک آدم معروف که آن جلوجلوها نشسته بود، مرا از هم سن‌وسال‌هایم یک سروگردن بالاتر می‌برد. سینمای هالیوود را وقتی شناختم که دیگر جشنواره‌ها برایم از تب‌وتاب افتاده بودند. شروع کردم و به قول ناباکوف «حیوانی» فیلم دیدم. وقت‌هایی می‌شد که دوازده‌سیزده ساعت بی‌وقفه پای سیستم نشسته بودم که مثلاً فصلی از یک سریال را تمام کنم.

چرا سینما؟

چرا؟ چون قصه را دوست دارم. چون هرچه که با داستان بیان شود، مرا درگیر خودش می‌کند. انگار نه انگار که همه‌اش خیال است و همه بازیگرند و ماجراها بعید است در دنیای واقعی رخ دهند. باهاشان می‌ایستم سر دوراهی‌های اخلاقی و با خودم کلنجار می‌روم که من در همچو جاهایی چه می‌کنم.

هنوز هم؟

نه‌چندان فرصت سینما رفتن دارم، نه درخانه فیلم دیدن. البته که مثل آن وقت‌ها هم هیچ فیلم و فیلم‌سازی درگیرم نمی‌کند. با این حال همواره سعی می‌کنم در زندگی‌ام جا دهمش؛ جزو جدانشدنی برنامه‌هایم.

الان کجایی؟

چند سالی هست که مقیم مدرسه اسلامی هنر شده‌ام و آکادمیِ آزاد مدرسه را می‌گردانم. سروکله‌ام با پسرها و دخترهای جوانی است که عشقشان نویسنده‌شدن و فیلمسازشدن و عکاس‌شدن و… است و دلخوشی من هم شده کمک‌کردنشان برای نزدیک‌شدن به رویای هنرمندبودن و هنر را فهمیدن. فرصت کنم داستان کوتاه می‌نویسم و گاهی یادداشت‌ها و مقاله‌هایی برای مجله‌ها و روزنامه‌ها.

تحلیل فیلم "خانواده فیبلمن"

خانواده فیبلمن، روایت تقابل‌های زندگی مدرن است. در ابتدای فیلم، شاهد تقابل خلاقیت و تکنولوژی هستیم؛ سم می‌خواهد تصادف قطار را ببیند و تجربه کند و پدر از اینکه مراقب این وسیله سرگرمی تکنولوژیکال نبوده، ناراحت است. این تقابل در ادامه به تقابل هنر و علم تغییر می‌کند؛ سم می‌خواهد تجهیزات فیلمسازی تهیه کند که پدر آن هزینه را برای یک «سرگرمی» ناروا می‌داند و در مقابل از سم می‌خواهد که روی درسش تمرکز کند و چیزی بسازد که فراتر از خیال باشد؛ چیزی که مشکلی را حل کند؛ کاری که خود او همه همتش را بر آن گذاشته است.

در صحنه‌ای که دایی وارد خانه می‌شود، تقابل این بار میان هنر و خانواده خود را نمایان می‌کند. دایی به خاطر هنر از خانواده رانده شده است. علاوه ‌بر آن به ‌خاطر مادر ناراحت است که به ‌جای این‌که در کنسرت‌ها پیانو بزند، خانواده را انتخاب کرده است. در نیمه پایانی فیلم اما این تقابل جای خود را به تقابل فردیت و خانواده می‌دهد. مادر که یک‌بار خانواده را انتخاب کرده و از هنر جامانده بود، این بار خودش را در مقابل خانواده قرار می‌دهد و بی‌این‌که خود را مدیون کسی بداند، به خواسته خود وفادار می‌ماند و البته از طرف فرزندانش به خودخواهی متهم می‌شود.

در پایان فیلم، حالا که خانواده فیبلمن به پدر و سم محدود می‌شود، نتیجه تقابل علم و هنر را می‌بینیم. پدر از اصرارش بر تحصیل کلاسیک سم کوتاه می‌آید و او را وامی‌گذارد که آزادانه به سمت هنر برود.

سراسر فیلم ستایش فردگرایی و تکیه بر ارزش‌های فردی است. در نهایت شاید چیزهای زیادی از بین رفته باشند، اما هر کس که برای رسیدن به آنچه دارد، مبارزه و پافشاری کرده، از آن‌چه به‌دست‌آورده خوشحال است. به‌خصوص سم که در میانه استودیوهای عظیم هالیوود، سرخوشانه قدم می‌زند.

تحلیل سینمایی "نبودنت"

در انبوه فیلم‌های نهادی و جنگی، نبودنت مستقل و اجتماعی است. فیلمی با موضوع مهاجرت؛ اما با داستان مانده‌ها، و نه مهاجرت کرده‌ها. داستان رنج و آلام آنها که در فقدان پدر و همسر و پسر خود زندگی می‌کنند و هیچ‌وقت این فقدان عادی نمی‌شود.

نبودنت با اینکه داستانی معمایی نسبت به سرنوشت دو عضو مهاجرت‌کرده دارد، با ریتم کندی پیش می‌رود. این اما با وضعیت انتظار و اضطراب پیوستهٔ دو خانواده بازمانده، نسبت عمیقی دارد. ملالی که این دو خانواده در فقدان تجربه می‌کنند، کاملا به مخاطب منتقل می‌شود. در کنار آن، به بهانه حضور نوجوان نسل زد، نیم‌نگاهی نیز به موسیقی رپ دارد. اما از کنار آن می‌گذرد.

نکته دیگری که جلب توجه می‌کرد، حضور کاوه آفاق به عنوان آهنگساز فیلم است. این تجربه شاید در ساخت موسیقی رپ فیلم موفق بوده باشد، اما در ساخت موسیقی فیلم تجربه دلچسبی نبود.

تحلیل سینمایی "آسمان غرب"

فیلم درباره تمرد نظامی شهید شیرودی از دستور رئیس‌جمهور بنی‌صدر است، در سمت فرماندهی کل قوا، در اوایل شروع جنگ. در سرپل‌ذهاب کرمانشاه. آسمان غرب جایی بین شخصیت و موقعیت معلق است. و البته در خلق هر دو، ناتوان. در فیلمی که ارتش پشت آن ایستاده است، ما هیچ چیز از کاراکتری ارتشی نمی‌بینیم. شخصیت‌پردازی شیرودی بیشتر مرا یاد کاراکتر شهید وصالی در فیلم چ می‌انداخت. در واقع همان کلیشه رزمنده بسیجی و مردمی که در هنگام خطر، خودش را پیش می‌اندازد تا جلوی پیشروی دشمن را بگیرد. بدون هیچ ویژگی منحصر به نظامیان ارتشی.

از جمله شیرودی به‌عنوان یک نظامی متخصص (خلبان) در طراحی جنگ و پرواز، حداقلی از اصطلاحات تخصصی را به کار نمی‌برد. گویی کسی مثل من بخواهد با هلیکوپتر پاتکی را طراحی کند. اساسا چیزی از طراحی جنگ وجود ندارد. در اینجا البته کارگردان و تدوینگر به شیوه خاصی پناه بردند که صحنه‌های نبرد را به نویز تصویری بدل کرده بود. با اینکه سه نوع متفاوت جنگ را در فیلم شاهد هستیم، شیوه طراحی و تدوین، یکسان، پُرپَرش و نامفهوم است. صحنه‌ای که در آن شیرودی با هلیکوپتر به مصاف اتومبیل سردسته عراقیان می‌رود هم، که قرار بود تاثیرگذارترین صحنه فیلم باشد، عملا هرز رفته بود.

علاوه بر اینکه کارگردان به‌جای آنکه لحظات حساس و تأثیرگذار نظامی و سیاسی را نمایش دهد، از روی آن پریده بود و فقط نتیجه را به ما نمایش می‌داد. مانند صحنه‌ای که هلیکوپتر همرزم شیرودی دچار سانحه می‌شود و به سختی فرود می‌آید، یا صحنه‌ای که نماینده رئیس‌جمهوری برای دستگیری شیرودی به منطقه می‌آید و از بردن او منصرف می‌شود.

ضعف دیگر فیلم دیالوگ‌نویسی آن است. ما تقریبا هیچ گفت‌وگویی را که پیش‌برنده داستان باشد، نمی‌بینیم. در عوض شخصیت‌ها -و به‌ویژه شیرودی- یکسره در حال سخنرانی و شعار هستند. این نمادین بودن به طراحی صحنه و اکت‌های شیرودی هم نشت کرده بود. از نجات دختر ایلاتی و چسبیدن سنجاق سرش به لباس او، تا نمایش اسلحه‌ای که از رهبر انقلاب گرفته. وقتی کاراکتر دارد شدیدترین نقدها را به رئیس‌جمهور وارد می‌کند، نمایش قاب عکس کج‌شده بنی‌صدر روی دیوار پاسگاه که دیگر کارکرد ندارد!

در مجموع آسمان غرب، روی شخصیت حقیقی شهید شیرودی سوار بود، و نه ایده و داستان فیلم.

تحلیل مستند "قوی دل"

قوی‌دل درباره احمد قوی‌دل است و پرونده خون‌های آلوده. چیزی بین پرتره و وقایع‌نگاری. و شاید هر دو.
صحنه‌های بازسازی‌شده به‌گونه‌ای عامدانه، تصنعی است. و این به عنوان نقطه‌قوت فیلم، استناد امر واقع را پررنگ‌تر می‌کند.
قوی‌دل در ساخت درام بسیار موفق است و تعلیق فیلم تا آخر مخاطب را همراه نگه‌می‌دارد. لحظات پرتکراری سالن سینما از پس تأثر و دلهره، به خنده می‌افتد. مطایبه‌های شخصیت و فیلمساز به درستی در جای‌جای کار می‌نشیند و نمی‌گذارد فیلم از ریتم بیفتد.
در بررسی واقعه، با اینکه در طرف بیماران ایستاده است، منصف و جامع‌نگر است؛ که البته از شخصیت قوی‌دل تاثیر گرفته است. از فیلم‌های آرشیوی دادگاه به‌درستی استفاده می‌کند.
فضای دلهره و ترسی را که در اواخر دهه هفتاد و اوایل دهه هشتاد از شیوع ایدز و خون‌های آلوده وجود داشت، یادم آورد و فهمیدم که منشا آن سخنان و نگرانی‌ها، از کجاست. و البته افسوس و تأسفی که باقی است.

تحلیل مستند "احمد "

احمد قرار بود جنجالی‌ترین مستند امسال باشد. شاید به‌خاطر بانو قدس ایران. نتیجهٔ همکاری قبلی کارگردان و عروج، مستندی بود جذاب و قوی، با روایتی ناشنیده و تازه از اندرونی امام.
احمد اما نتوانست آن روایت ناب و حتی مستند را از زندگی و زمانه سید احمد خمینی ارائه کند. بیشتر روتوش او بود در برابر نقدهایی که امروز منتقدین دهه اول انقلاب، متوجه او می‌کنند.
از بخش اول زندگی سید احمد -تولد تا انقلاب- روایت دستِ اول و چهره‌ای غیرکلیشه و تازه‌ای را نشان داد. ضمن اینکه به‌خوبی توانست احمد را از سایه امام خارج کند. اتفاقی که در روایت دو دورهٔ بعدی -انقلاب تا درگذشت امام و درگذشت امام تا درگذشت احمد- نیفتاد.
در این دو دوره، فیلم در چارچوب تصویر رسمی و روایت‌شدهٔ احمد باقی‌ماند. به ماجراهایی ناخنک زد و بی‌جست‌وجو و کاوشی، گذشت: پرواز فرانسه-تهران، خط سوم انقلاب، شروع و پایان جنگ، قضیه آیت‌الله منتظری و مرگ. همه اینها را گفت و نگفت.
وقت نگذاشت تا دست‌کم یک موضوع را باز کند و روایت اقناعی خود را به مخاطب ارایه کند. یا حتی از میان این همه بگذرد و روایتی شخصی‌تر از احمدی که برای ما ناشناخته است بگوید.
علاوه‌بر همه اینها، وضعیت پژوهش و استناد فیلم ناراحت‌کننده بود. تا پایان تیتراژ منتظر بودم تا منبعی دست‌کم برای نریشن مستند معرفی کند. نکرد.
نریشن البته نقطه قوت فیلم بود. دو روایت دوم شخص، یکی از زبان سید احمد خطاب به همسرش و دیگری از زبان خانم فاطمه طباطبایی خطاب به او. البته که نوشتن این نوع روایت سخت است و رزاق‌کریمی خوب از پسش‌برآمده. طوری که تا آخر گمان می‌کردم این متن نامه یا یادداشت‌های روزانه‌ای است که از سید احمد مانده و آن دیگری لابد متن خانم طباطبایی. که هیچ‌یک نبود.
وقتی نریشنِ مستند پرتره، از چهره‌ای سیاسی در این جایگاه، صفتی را به شخصی یا واقعه‌ای نسبت می‌دهد، اگر از زبان شخصیت باشد، منِ مخاطب به آن به چشم داوریِ او نسبت‌به آن شخص/واقعه نگاه می‌کنم و اگر از زبان نویسنده مستند باشد، آن را نشانهٔ سوگیری و جانبداری سازنده می‌دانم. و وقتی سازنده بی‌هیچ استنادی، در یک مستند مخاطب را به این اشتباه بیندازد، به‌حساب بی‌صداقتی او می‌گذارم.
احمد ارزش دیدنش را دارد؟ حتما. با همه نقدهایی که به آن دارم، فیلم استانداردی است. و البته خاطره‌بازی با شخصیت‌های روزگاری محبوب ایران.

تحلیل مستند "جمال الدین "

این مستند برخلاف تصور، در حد یک مستند سینمایی نبود. روایت آن بیشتر شبیه کتاب تاریخ دوره راهنمایی بود. هیچ به زمینه‌های تحول جمال اشاره نکرد و بحث رو منحصر به ناصرالدین شاه و جنبش تنباکو جلو برد. به‌شدت در نمایش وسعت اندیشه سیدجمال‌الدین ناتوان بود. احساس می‌کنم ویکی‌پدیای جمال‌الدین ارزش تاریخی بیشتری دارد از این فیلم. با اینکه اولین مستند پرتره‌ای بود که در جشنواره دیدم، انتظار بیشتری از کار داشتم. نقطه قوت مستند هم تصاویر آرشیوی کار بود. به‌خصوص ناصرالدین شاه.

در مقابل تصاویر بازسازی‌شده خیلی تو ذوق می‌زد. به‌خصوص اینکه جمال‌‌الدین را در شمایل روحانیون امروزی نمایش می‌داد.

تحلیل مستند " دو بار استعمار"

مستندی پسااستعماری است درباره بومیان اروپای شمالی و کانادا، که چگونه زبان و فرهنگ و ملیتشان ذیل استعمار کشورهای صنعتی از بین رفته. این مستند که با محوریت زندگی آجو پیتر، زنی اسکیو و فعال حقوق اینویت، تلاش‌های آجو را برای ایجاد انجمن دائمی بومیان در اتحادیه اروپا، هم‌عرض با سروکله‌زدن او با مشکلات شخصی و خانوادگی -به‌خصوص مرگ ناگهانی فرزندش- پیش می‌برد. مستند روایتی یکپارچه و متمرکز دارد و با محوریت حال و اکنون شخصیت پیش می‌رود؛ نه خبری از مصاحبه با دوستان و همراهان آجوست و نه فلاش‌بکی به گذشته او. ما همه اطلاعات را در جریان سفرها، کشمکش‌ها و ملاقات‌های آجو دریافت می‌کنیم.

تحلیل مستند " پدگر "

پَدگِر پرتره‌ای است از پیرمردی که از روی ردپا، گمشدگان را، دزدان و فراریان را و حتی گاوها و گوشفندها را پیدا می‌کند. اموال دزدی را به صاحبانش برمی‌گرداند، بدون اینکه نام دزد را افشا کند و از دزدان قول می‌گیرد که در ازای آن، توبه کنند.
پدگر بلوچ، در آخرین سفر پدگری خود، باید ردپای محبوب گذشته‌ش را دنبال کند. سفری ناکام که مانند حماسه بلوچیِ هانی و شی‌مرید، به آب‌ها ختم می‌شود.
پدگر در مرز میان مستند داستانی و فیلم داستانی در حرکت است. جایی میان خیال و واقعیت. که با توجه به نوع روایت داستان، مجالی از آن نیست. با تصویرهایی بدیع و جذاب از بیابان و دریا. و موسیقی‌ای خوب.

تحلیل مستند " فرشته ها "

نوشتن از شاهکارها سخت است. فرشته‌ها مستند زندگی‌ای از دختربچه‌ای سوری است که با پدرومادری نابینا زندگی می‌کند. در سوریه مفلوکِ پس از جنگ. روایتی گیرا از زندگی‌ای شاد در جایی و در شرایطی که شادی ممتنع است. زندگی دختربچه‌ای با دو فرشته، که پدر و مادر صدایشان می‌کند.

تحلیل مستند " آوار"

مستند زندگی از خانواده‌ای روستایی است، در جریان دیدار تیم‌های پرسپولیس و اولسان هیوندای در فینال لیگ قهرمانان آسیای 2020. در این روستا و در این خانواده که کوچک و بزرگشان فوتبالی است، جز صحنه‌هایی بدیع از کُری خواندن مادر کهنسال و دختر میانسالش برای تیم‌های فوتبال، صحنه جذابی خلق نشد و روایتی شکل نگرفت. به‌خصوص از مهاجرت روستاییان که کارگردان به عنوان موضوع مستند عنوان کرد.

تحلیل مستند " کُر کوهستان"

یکی از سه‌چهار مستند زندگی که در جشنواره امسال دیدم، داستان پسر‌دار شدن زن و مرد میانسالی بود از یک ایل بختیاری که در چادر سیاهی در کوهستان‌های کوهدشت زندگی می‌کردند.
سرشار از کادرهایی جذاب و زندگی‌ای غریب برای ما شهرنشین‌ها. مستند اما به همین خلاصه می‌شد. بدون روایتی گیرا و بینشی از زندگی ایلاتی.

تحلیل مستند " بازگشت به لوگا"

من نمی‌دانستم. اما دو کشتی ماهیگیری ایرانی، که از بندر کنگان به اقیانوس زده بودند، شش سال در دست دزدان دریایی سومالی بودند. کشتی که می‌گویم، همین لنج‌های شکستنی منظورم است.
مستند، روایت حس‌وحال و وضعیت گروگان‌های حالا آزادشده بود. اما چیزی که این مستند را زنده نگه داشته بود، نه ساخت یا روایت شسته‌رفته آن، که موضوع بکر و جذابش بود. البته نقاط قوت متعددی داشت، اما حتما تمام پتانسیل این موضوع را آزاد نکرد.

تحلیل مستند " می 1968"

فیلم از راش‌های تاریخی اعتراضات کارگری و دانشجویی، سال ۱۹۶۸ فرانسه خیلی خوب استفاده کرد و تدوین خوبی داشت. علاوه بر اینکه ساختار روایت و نقطه‌گذاری برای هدفی که فیلمساز دنبال آن بود هم، به‌خوبی شکل گرفته بود. در چند جا راوی دچار قضاوت و سوگیری صریح می‌شد البته.
از جهت ساخت، روایت و همچنین همسویی موضوع با تحولات اجتماعی ایران، من را به یاد مستند پرزیدنت آکتور سینما (مه‌لقا خانم، ۱۳۹۶) انداخت.

تحلیل مستند " زیبا لذیذ مبتذل"

با یک مستند استاندارد طرف هستیم، با یک افتتاحیه جذاب: صدای یوسف اباذری روی تصاویری از تشییع مرتضی پاشایی. مستندی درباره موسیقی و ارزش. فکر می‌کنم اگر پرچهره‌ترین مستند امسال نباشد، دومین مستند پرچهره باشد: از مصطفی ملکیان و مرتضی مردیها، تا حسین علیزاده و علی رهبری. نام محسن نامجو هم در تیتراژ بود، اما در مستند نه.
پژوهش مفصلی پشت مستند بود و گفت‌وگوها و روایت منسجمی از زیبایی‌شناسی و ارزش‌گذاری اثر موسیقیایی ارائه شد. می‌شود موسیقی را هم برداشت و هر هنری را جایگزین آن کرد و باز گفت‌وگوها پاسخگوی آن خواهد بود.
نقطه قوت دیگر مستند، ریتم آن بود. با وجود گفت‌وگوهای مفصل و طولانی با چهره‌های متعدد دانشگاهی و هنری، کارگردان با جادادن قطعات موسیقی و شاهد مثال‌هایی، هم فهم مخاطب را از صحبت‌ها تکمیل کرد و هم ریتم آن را تا انتها حفظ کرد.

تحلیل مستند " آب‌بندان"

من متاسفانه در سالن خوابیدم. بعد از مدتی صدای فیلم هم اذیتم کرد و کلا سالن را ترک کردم. تصاویر فیلم خیلی زیبا بودند؛ اما نریشن روی تصاویر حسی خوبی برایم نداشت. به نوعی ارتباط صدا و تصویر برایم به خوبی شکل نگرفت. اما در مورد تصویر افتتاحیه فیلم، من هم موافقم که خیلی خیلی خوب بود.

تحلیل مستند " به شکوه نگاه میکنم"

فیلم به نوعی مستندنگاری عشق است. من با این موضوع، فیلم مستند ندیده بودم. و این مسئله رو در مستند خیلی خود درآورده بود. نامه‌های دکتر نیک‌پور شخصیت اصلی فیلم به همسرش شکوه‌الزمان، واقعا بی‌نظیر بود. ماجرای رفت و برگشت بین زندگی و مرگ از لحاظ فرمی شکل گرفته بود و در فیلم به خوبی دیده می‌شد. اما امتیاز بالایی به آن نمی‌دهم چون از لحاظ روایت انسجام لازم را نداشت.

تحلیل مستند " من به امواج می خندم"

به امواج می‌خندم یک مستند ساخت بولیوی است. مستندی خانوادگی-سیاسی درباره تاثیر تحولات سیاسی و اجتماعی بر خانواده کارگردان.
از وقتی ماجرای داستان روشن شد، با فیلم رادیوگرافی یک خانواده (فیروزه خسروانی، ۲۰۲۰) مقایسه کردم. از جهت روایت و ساختار فنی و تکنیکی از آن فیلم عقب‌تر بود. در کل فیلم متوسطی به‌نظر می‌رسید.
محسن صابری: به شکوه نگاه می‌کنم

فیلم به نوعی مستندنگاری عشق است. من با این موضوع، فیلم مستند ندیده بودم. و این مسئله رو در مستند خیلی خود درآورده بود. نامه‌های دکتر نیک‌پور شخصیت اصلی فیلم به همسرش شکوه‌الزمان، واقعا بی‌نظیر بود. ماجرای رفت و برگشت بین زندگی و مرگ از لحاظ فرمی شکل گرفته بود و در فیلم به خوبی دیده می‌شد. اما امتیاز بالایی به آن نمی‌دهم چون از لحاظ روایت انسجام لازم را نداشت.

تحلیل فیلم "افترسان"

به‌نظر موضوع اصلی فیلم، هویت است. آنچه امروز ما را ساخته، از کجا آمده؟ شخصیت محوری داستان، دختر نوجوانی است که در دوره تشکیل هویت مستقل قرار دارد. در جایی در اوایل فیلم از پدر (که نزدیک تولد سی‌وچند سالگی‌ش است) می‌پرسد: وقتی هم‌سن من بودی، درباره امروز چه فکر می‌کردی؟ شبیه این دیالوگ در اواسط فیلم بین پدر و مربی غواصی ردوبدل می‌شود.

در جریان این سفر، تجربه‌هایی برای دختر اتفاق می‌افتد، که نشانه‌های آن را در اواخر فیلم، در بزرگسالی دختر که احتمالا در سن‌وسال پدرش است، می‌بینیم: قالی ترکیه‌ای، پارتنر همجنس و بازنمایش فیلم سفر تفریحی با پدر.

وجوهی که دختر از یازده‌سالگی با خود تا این سن همراه آورده است، تک‌وتوک به تصریح یا اشاره در طول فیلم وجود داشته و بر دختر نوجوان اثر گذاشته و ته‌نشینش را در آن سکانس بزرگسالی او می‌بینیم. اما فیلم همچنان که بحثش داغ است، بخش‌های گنگ، نارسا و مُقطعی داشت، که فهم نمی‌شد و نیاز به رمزگشایی داشت.

تحلیل فیلم کوتاه "آلفا"

وجه جذاب فیلم این بود که خودش رو درگیر ساخت‌وپرداخت گرگینه‌ها نمی‌کنه. اساسا موضوع فیلم گرگینه‌ها نیست. فیلم وضعیت یک انسان/پدر رو در چنین خانواده‌ای ترسیم می‌کنه و نگرانی پدرانه‌ای که برای داماد احتمالی داره. تعلیق داستان در کل زمان فیلم به‌خوبی ایجاد شده بود. حتی پس از سکانس گفت‌وگوی پدر و خواستگار، که معمای اصلی فیلم آشکار می‌شه، باز هم ما رو با خودش همراه می‌کنه، تا ببینیم حالا خواستگار چطور می‌تونه خودش رو از این مخمصه بیرون بکشه. اتفاق دیگری که به‌خوبی در فیلم چیده شده، امکان رمزگشایی از جزئیات بصری و صوتی خانه است. موسیقی تند و خشن و رد ناخن‌ها و ضربه‌ها بر درودیوار، حالا به کمک حرف‌های پدر میاد و معنا می‌ده. شاید مهم‌ترین نقطه‌ضعف فیلم رو بشه این دونست که ژانر فانتزی و به‌خصوص پرداختن به گرگینه‌ها، پیوندی با مخاطب ایرانی نداره. در حالی که ژانرها، از دل فرهنگ زیسته جوامع بیرون میاند و قابل واردات و صادرات نیستند.

تحلیل فیلم کوتاه "خوانا بنویسید"

فیلم شباهت زیادی به سریال‌های سفارشی صداوسیما داشت. چه اینکه سرمایه‌گذاران و تهیه‌کنندگانش یکسان بودند. موضوع نفوذ منافقین در نهادهای امنیتی و اطلاعاتی، چند سالی است که برای برنامه‌سازان حکومتی جذاب شده و به دلیل ماهیت معمایی و پلیسی که داره، مخاطب رو با خودش همراه می‌کنه. یک‌سوم ابتدایی فیلم تقریبا به طرح داستان و معما و معرفی کاراکترها می‌گذره. در یک‌سوم میانی مسئله اصلی مشخص می‌شه و در پایان همین بخش هست که کشف بزرگ برای مخاطب اتفاق میفته. اما سازندگان تصمیم ندارند داستان رو به همین‌جا خلاصه کنند و تا نشان ندهند که اولا مثل غالب فیلم‌هایی از این دست، فرد نفوذی/منافق، چون ریشه و بنیه‌ای نداره، با عشقی قدیمی سردی و گرمی‌ش می‌شه، ثانیا فیلم انقلابی بدون شهید که فایده‌ای نداره، و ثالثا همه باید بدونند که نفوذ عمیق‌تر از این صحبت‌هاست که فکرش رو می‌کنید… بنابراین در یک‌سوم پایانی یک داستان جدید رو باز می‌کنند که کلیشه فیلم‌های نفوذ/منافقین تکمیل بشه. اگر فیلم در پایان یک‌سوم میانی و نمایش دو نفوذی سازمان، داستان رو هم می‌آورد، قطعا فیلم جذاب‌تری می‌بود. پی‌نوشت: رابطه اسم و فیلم هنوز برام کشف نشده. شاید یک بخش از معمای پلیسی فیلم همین بوده.

تحلیل فیلم کوتاه "سردست"

یکی از ایده‌های جذابی که در جشنواره چهلم دیدم، مربوط به این فیلم بود. ایده‌ای درگیر با فقه، معرفت و اخلاق. به استثنای باگ داستانی که مشخص نمی‌شد چنین موضوعی که کاراکتر هم از شخص دیگری آن را فهمیده، چرا باقی اهالی آشپزخانه و هیئت نفهمیده‌اند، تعلیق و کشش داستان، قابل قبول بود. در نهایت اما فیلم به هیچ کدام از دغدغه‌ها پاسخ نمی‌دهد؛ نه به آن که با نگاه فقهی به فیلم نگاه می‌کند، نه به آن که با نگاه معرفتی، و نه به آن که با نگاه اخلاقی. چون فیلم اصلا هیچ پاسخی نمی‌دهد. ایده‌ای خوب، با پایان‌بندی‌ای بد.

تحلیل فیلم کوتاه "همه چیز به نظر آقای کاف بستگی دارد"

فیلم در دو سکانس و نصفی خلاصه می‌شد: صحنه‌ای که پیرمرد مبهوت ساحل روی عکس بود و در آرزوی آن. جمع‌کردن و رفتن به ساحل دوردست. صحنه‌ای که در ساحل عکس خانه/وطن‌ش را باز می‌کند و دوباره چرخه را از نو شروع می‌کند. این وسط آقای کاف، کارمند اداره بی‌نام‌ونشان، طراحی صحنه‌های اغراق شده: چه در اداره و ماشین آقای کاف و چه در آبی‌کردن خانه‌وزندگی پیرمرد، فقط و فقط به ملال‌انگیزی فیلم اضافه کرد. بی‌هیچ خدمتی به داستان.

تحلیل فیلم کوتاه "لاری"

طبقه فرودست، از موضوعات مخاطب‌پسند سینمای امروزه. حالا اگر با کمی مافیای سطح پایین مخلوط بشه، جذاب‌تر هم خواهد بود. لاری فیلم خوش‌ساختی بود که حتی به ساخت شخصیت هم نزدیک شده بود: نادر خروس، مرد ویلچرنشین پرقدرتی‌ـه که در جمع مردانه‌ای که با پهنای بازو و چاقو عرض‌اندام می‌کنند، با ذهن بیمارش فرمانروایی می‌کنه. موضوع اما کلیشه این طبقه بود: پسر نوجوان، خواهر بیمار، عشق به خواهرِ دوست، قمار برای جمع‌کردن پول درمان، تبانی برای زمین‌زدن بدمن داستان. تلاش فیلمساز برای ساختن خرده‌پیرنگ‌ها و شخصیت‌های دیگر فیلم، کاملا ابتر بود. حتی پسر نوجوان که قهرمان فیلم بود، در سطح تیپ باقی موند. پایان‌بندی فیلم اما قدری از این کلیشه فاصله گرفته بود. بدمن با قربانی‌کردن برادر و عاشق، ماجرا رو فیصله داد و بازیِ بُردهٔ اونها رو تباه کرد.

پیمایش به بالا