1.🥇 Fabelmanes 🇺🇲
3. The wonder 🇬🇧
4. A chiara 🇮🇹
7. Close 🇹🇩
8. Women talking 🇺🇲
9. Aftersun 🇬🇧
10. Triangle of sadness 🇸🇪
از کجا شروع شد؟
نمیدونم از کجا شروع شد، راستش این چیزا از یه جای مشخصی تو زندگی شروع نمیشه، یواش یواش میفهمی داری انجامش میدی، میبینی، میخونی، مینویسی. حالا اگه بخوام دقیقتر بگم، از اولین فیلمی که روی پرده دیدم. با برادر بزرگم رفته بودیم سینما…
چرا سینما؟
راستش همه چی زیر سر قصهاس. تا چشم باز کردیم قصه شنیدیم و قصه گفتیم و تا هستیم، خواهیم گفت. سینما بهترین فرم برای قصه گفتنه. همه چی رو با هم داره. تا جایی که آدم رو وسوسه میکنه که باهاش قصه بگه. خب منم همین جا مبتلا شدم. شروع کردم با سینما و برای سینما (و البته تلویزیون) قصه گفتن. ده پونزده سالی هست که فیلمنامه مینویسم.
هنوز هم؟
لامصب تموم نمیشه. از یه سنی به بعد مرز بین همه چیز برداشته میشه، سینما که جای خودش رو داره؛ اصلا خود زندگیه. راستش خیلی هم معلوم نیست، سینما از روی زندگی آدما ساخته شده، یا برعکس. هنوز هم میبینم و میخونم و مینویسم؛ البته کمی گزیدهتر و به خود مشغولتر. چند سالی هست تو سینما دنبال خودم میگردم.
الان کجایی؟
از این پروژه به اون پروژه کوچ میکنم، و سعی میکنم خط داستانی خودم رو گم نکنم. پارسال یه فیلمنامه سینمایی نوشتم، که امیدوارم تولید بشه؛ امسال رو با همکاری تو نگارش یک سریال تلویزیونی شروع کردم، که به نتیجه نرسید؛ الان هم دارم پژوهش و طراحی یک کار سینمایی دیگه رو انجام میدم، و همزمان آخرین اصلاحات متن یک مجموعه تئاتر مستند در تلویزیون رو انجام میدم. امسال برنامه «نمادین» هم به تجربههام اضافه شد، و باعث شد بطور منظم در مورد فیلمهایی که میبینم، بنویسم. این هم از برکت حلقه دوستان درجه یک آیهدُسینماست.
دون یک را بیشتر دوست داشتم. راز آلودتر و جذابتر بود. این قسمت کنایه کمتر داشت و مطالب را خیلی صریحتر میگفت. این نکته فیلم را مرموز میکند. به عنوان کسی که به غیب و آخرالزمان ایمان دارم با تماشای این فیلم به من گفته میشود که برای رسیدن به قدرت در زمان ظهور منجی، باید آلوده به خیلی چیزها شویم. از فیلم بدم نیومد.
باید از کاظم دانشی ممنون باشیم که با اثر قابل قبولش علفزار پای پروندههای قضایی را به سینما باز کرد، و حالا با اثری دیگر، انگار مسئولین قضایی را مجاب کرده که دست از احتیاط و وسواس بردارند، و با دست و دلبازی بیشتری اجازه بدهند با هنر درام به مسائل و لایههای نهفته در این وقایع پرداخته شود. اما راستش را بخواهید، ترس از این دارم که نکند با سهلانگاری در قصهگویی و دراماتورژی این ماجراها، این پنجرهای که در نگاه مسئولین باز شده، بسته شود، و این فرصت برای سینما از دست برود.
در اقتباس معمولا بحث داغ وفاداری یا برداشت آزاد مطرح است؛ و در آثاری از این دست که پای اعمال سلیقه و ملاحظات یک دستگاه قضایی عریض و طویل در کار است، میتوان درک کرد که نویسنده و کارگردان، چه کار سختی در پیش داشتهاند؛ اما نمیتوان از کنار جزئیپردازیهایی که جریان قصه و درام را مختل میکنند، و از نزدیک شدن به آستانههای ملتهب ماجرا پرهیز میکنند، به این راحتی گذشت.
بیبدن انگار بیش از اقتضای درام، به پیچ و خمهای بیرونی قصه توجه دارد، و به عادت رایج این سالها، میخواهد با روضهخوانی و ناله و زنجموره، عواطف مخاطب را برانگیزد؛ و همین موضوع سبب میشود سهلانگارانه از عمیق شدن در مسئله قصاص، و ایجاد کشمکش درونی میان اطراف ماجرا فاصله بگیرد. این سهلانگاری یا شتابزدگی در ساخت را میتوان در انتخاب بازیگران هم مشاهده کرد. امیدوارم فرصت و دسترسی به پروندههای قضایی، برای سینماگران بیشتری فراهم شود، و ما شاهد آثار بیشتر و عمیقتری در این زمینه باشیم، تا از آزمون و خطاها بهتر عبور کنیم.
شاید هیچ چیز مثل یک فیلم خوب، اهمیت و ضرورت اقتباس در سینمای ایران را نشان ندهد. باغ کیانوش نمونه خوبی است برای اینکه بگوییم، دست از دلایل تاریخی برای عدم مراوده کافی بین ادبیات و سینما در ایران برداریم، و با آغوش باز به اقتباس آثار ادبیات داستانی روی بیاوریم. خصوصا که در سالهای اخیر، فضای روشنفکرزده و نخبهگرای ادبیات داستانی هم شکسته شده، و شاهد پا گرفتن ادبیات ژانر و جان گرفتن انواع و اقسام گونههای داستانی در ادبیات هستیم؛ و اگر بر من خرده نمیگیرید، باید بگویم، در این زمینه هم ادبیات گوی سبقت را از سینما ربوده، و زودتر در را به روی به تنوع و ژانرهای مختلف باز کرده است، و از این نظر میتواند باعث گشایش در سینما هم بشود.
اما باغ کیانوش، اثری خوشمزه، خوشداستان، و خوشاجراست که تنها نقصی که میتوان بر آن گرفت -که البته کوچک هم نیست- سپری شدن بخش زیادی از داستان در تاریکی شب، و عدم تمهید فنی و اجرایی مناسب برای این زمان طولانی بر روی پرده است! مخاطب، عملا بیش از یک سوم فیلم -خصوصا بخشهای پایانی- را جز سیاهی بر پرده نمیبیند.
این مشکل یا به دلیل نسخهای بوده که برای اکران در قم ارسال شده، و یا اساسا فیلم چنین مشکلی دارد، و برای اکران در سینماهای شهرستان با سیستمهای پخش قدیمی، مناسبسازی نشده است. هر چه هست، حیف است که چنین فیلمی با این اشکال فنی بزرگ، همان حداقل اقبال برای جذب مخاطب و فروش مناسب را هم از دست بدهد.
به یاد ندارم فیلمی در سینمای ایران را که با خیال راحت بگویم فیلمنامه یک سر و گردن از کارگردانی، بازیگری و کلا اجرای اثر بالاتر است! البته که همین فیلمنامه هم هنوز جای کار دارد، و انتظار بیجایی نیست اگر بگویم، جزئیات تاریخی و شخصیت پردازانهاش هنوز کم است. انگار قصه برای شکوه یک اثر سینمایی، هنوز کوچک است و به اندازه کافی رشد نکرده. این مشکل در کارگردانی این فیلم، و حتی نقشآفرینی بازیگری مثل پورصمیمی هم خودش را نشان میدهد.
پورصمیمی در اجرای نقش دهداری، زیادی خودش است، و جا داشت که قالب همیشگیاش توسط کارگردان شکسته شود! به یاد بیاورید بازیاش را در فیلم یه حبه قند. حالا که حرفش شد، بگذارید بگویم که این سالها به دلیل کم هزینه درآوردن تولید فیلم، یا ذهنیت تلویزیونی سینماگران، کمتر شاهد آثار باشکوه و عظمت سینمایی بودهایم! اصلا منظورم از شکوه و عظمت، آثار پرخرج یا لوکیشنهای متعدد و یا تصویربرداری با نگاتیو نیست؛ بلکه توجه به اقتضائات مدیوم سینماست، و برای مثال توجه شما را به تفاوت همین پرویزخان و تابستان همان سال جلب میکنم!
شاهد دیگر برای ذهنیت تلویزیونی سازندگان پرویزخان، ضعف در اجرای صحنههای داخل زمین فوتبال، که از نظر سبکی یادآور سریال تلویزیونی «تد لاسو» هست؛ و البته خردهای بر ایشان نیست، چون سینمای ما تجربه چندانی در تولید آثار درام ورزشی پر تحرک مثل فوتبال ندارد، و تا همین جا هم باید قدر این فیلم را بیشتر بدانیم.
شرایط تماشای یک فیلم، بر درک و دریافت، و حس مخاطب از فیلم تأثیر میگذارد؛ مثل اینکه وقتی گرسنهای باید غذا بخوری، بستنی نمیچسبد! یا بعد از کلهپاچه، بدن فقط چای نبات میطلبد؛ نه اینکه یک پرس چلوکباب!
تابستان همان سال، فیلمی نیست که یک بعدازظهرِ خسته ببینی، و آخرش از ریتم کند و قصه لاغر و بیفراز و فرودش بنالی؛ بلکه آن را باید وقتی که حسابی سرحال و غبراقی تماشا کنی، و از جزئیات خیالانگیز نور و تصویر لذت ببری.
فیلم عامدانه از ایجاد تعلیق و بازیهای روایی پرهیز میکند، و البته به شکل وسواسگونهای به جزئیات وفادار است؛ اما این دقت و وسواس برای مخاطب چه اهمیتی دارد؟ فکر میکنم سازنده اثر بیش از مخاطب به دنیای قصه و خاطرات خودش پایبند است، و سهمخواهانه همه چیز را برای خودش میخواهد؛ و این چیزی نیست که در سینمای امروز که همه چیز در خدمت مخاطب است، تاب آورده شود!
پیش خودم فکر میکنم این شکل از فیلمسازی که فروش هر چه بیشتر را هدف گرفته؛ حتما ساعتها دادهکاوی اطلاعات و تحلیل پشت سرش هست، که اینچنین از قصهگویی و کشش روایی عقب نشستهاند.
اما یکی گفت تو فکر کردی سینمای ایران اینقدر سیستماتیک و کاردرست است، و اصلا مگر چنین دادههای ثبت شدهای در سینمای ما هست که حالا این حالت را هم تصور کنیم!
هر چه باشد، چه دادهکاوی، چه حدسیات و شهود؛ کاش جواد عزتی و همکارانش، و اصلا سینمای کمدی ما جاهطلبتر باشد، و به کم رضایت ندهند. کاش فیلم با همان سطح ریتم و کشش نیم ساعت اول پیش میفت، و کمی از سطح فراتر میفت.
بهنظرم اونجوری که دوستان گفتن ژانر بلوغ بود ولی خیلی متفاوت بهخاطر این تم مافیایی. زاویه جدیدی باز کرد تو این دست فیلمهای مافیایی. اما چیزی که برای من جلب توجه کرد این فرایندی که دختر توی این فیلم طی کرد بود. کیارا که این بیپناه شدن و از دست دادن تکیهگاه، که بهنظرم مهمترین چیز توی به بلوغ رسیدنه؛ حالا چه بهلحاظ فیزیولوژیکی چه بهلحاظ روحی روانی فکری این اتفاق میافته که آدما اون چیزی که بهش پناه میبردند آن زعیم، و آن خوانشی که آدم ها از دنیا، از خانواده، از محیط اطرافشون دارن چیزی که برا خودشون ساختن رو از دست میدهند، براشون فرو میریزه. چیزی که توی فیلم هم خیلی برام جالب بود. حالا احتمالاً توی این خانواده مافیایی این آیین تشرفی که داشتن بود. پدر برگشت گفتش که به بچهها بگو امشب انجام میدیم یعنی معلوم برای تکتک بچههای خانواده آیین تشرفی دارند که یهو اینا رو با واقعیت خانواده روبرو کند این اتفاق انگار غیرمترقبه افتاد.
من بهعنوان یه پدر برام یه تلنگری بود، که وقتی با بچهها مواجهایم که اینا بالاخره دارند این روند بلوغ رو طی میکنند، وقتی خانوادههای اینجوری که با یک همچین همبستگی و تعصب درونی مواجهاند و براش حسابشده برنامهریزی دارند، فکر میکنم برای هر خانوادهای ضروریه. یعنی من گویی لحظه وسطای فیلم دیگه رفتم مثلاً توی فضایی که مثلاً خودم تو دوران بلوغ طی کردم بهنظرم رسید که ماها اینو از توی خانواده برون سپاری میکنیم به جامعه. به مدرسه به مسجد! به محیطهای بیرون از خانواده. اما این فیلم یهو من رو برد به این سبک. خود خانواده باید یه همچین فضای آیینی را برای بچهها ایجاد کنه. آیین تشرف کاملاً به این معناست که ناخودآگاه این اتفاق برای هر انسانی میافته اگه که بلوغ فیزیولوژیکی را در نظر بگیریم. و اگه بلوغ فکری رو در نظر بگیریم که در این فیلم شاهدش بودیم اصلاً معلوم نیست چه سنی اتفاق میافته. و چه خانوادهی مافیایی روشنفکر دموکراتیکی بودهاند یعنی باهاش کنار اومدن.
تولد هجدهسالگی کیارا در انتهای فیلم قرینهای بود بر اینکه تصمیم برای برگشتن به خانواده رو گرفت.
پس مستند هم میتواند مخاطب عام را جذب کند، و حتی ظرفیت اکران روی پرده سینما را هم داشته باشد!
قویدل اثری موفق با روایتی دلنشین است، که با انتخاب لحنی طنز و بامزه، ماجرایی تلخ را حکایت میکند؛ قصه پر غصهی پرونده خونهای آلوده، در دهه هفتاد.
تمهید موفقی که آزاردهندگی ماجرا را تا حد زیادی میگیرد، و علیرغم افشای برخی ابعاد گزندهی قصه؛ هضم آن را برای مخاطب آسان میکند.
اگر چه این برگ برنده، بیش از هر چیز مدیون شخصیت بینظیر و طناز آقای قویدل است؛ اما تیزهوشی سازندگان برای انتخاب سوژه، و کشف فرم مطلوب، از دل این شخصیت و ماجرا را نمیتوان نادیده گرفت، و تحسین نکرد.
در این مستند بیشتر با یک مقاله پژوهشی، آن هم در حد کارشناسی و تحقیق کلاسی مواجهیم. اصلا معلوم نیست برای چنین پژوهشی چرا باید به سراغ ساخت مستند رفت.
تبدیل این پژوهش به مستند چه ارزش افزودهای دارد که با کمی تحقیق اینترنتی و مطالعه یکی دو مقاله نشود فهمید؟
مخاطبی که حوصله مقاله خواندن ندارد! چطور پای چنین مستند حوصله سر بری مینشیند تا تاریخ خشک و بدون طعم و مزه را به مثابه همان مقاله، ولی تصویری ببیند؟!
جدای از این نکته، از نظر پژوهش هم جز حجم زیادی از اطلاعات؛ هیچ کشفی در پایان اثر، دست مخاطب را نمیگیرد.
فیلم قصهی عیدوک بامری قاچاقچی مواد مخدر است که اوایل دهه هفتاد، منطقهای سوقالجیشی در کرمان(و مرز سه استان) را قرق کرده بود؛ و حاجقاسم سلیمانی آن منطقه و بساط چند تن مثل عیدوک را را برچید… ولی فیلم چیزی بیش از این به ما نمیدهد؛ و به همین بسنده میکند. فیلم حتی به آستانهی پرسش از چرایی رفتار حاجقاسم، در ضمانت و بخشیده شدن این فرد شرور و قاتل هم نزدیک نمیشود؛ چه برسد به اینکه سرنوشت عیدوک را در بستر روایت چنین اثری تعریف کند، و پایانی قابل قبول برای فیلم بسازد.
با اینکه انتظار فیلم جاندارتر و پر جزییاتتری میفت؛ ولی با بیان اتفاقات به سادگی اخبار عادی، و مصاحبههای طولانی، حوصله مخاطب را سر میبرد. انگار نوعی ذوق زدگی از تصاویر پخش نشده حاجقاسم انگیزه ساخت این مستند بوده باشد!
البته فیلم بیشتر روی کاکل «اکرم»خانم میچرخد و بهتر بود میگفت «خانواده اکرم». این مستند روایت یک خانواده زحمتکش است که در طول چند دهه اقدام به فعالیت تولیدی و اقتصادی، قصهای پر آب چشم و تأسفبار از وضعیت تولید در کشور را نمایش میدهد. همانطور که گفتم، برگ برنده فیلم، نه در فرم و نه در روایت چند لایه از ماجرا، بلکه شخصیت اکرم است که چگونه پای خانواده و کسبوکار خانوادگی ایستاد و هنوز هم ایستاده است. غیر از اکرم، افشین(که کسب و کار خانواده هم به نام اوست) بیشتر حدیث نفس میکند و شمایل یک انسان آسیبدیده و شکننده را نشان میدهد. هر چه مادر محکم و قوی است، افشین و پدرش خسته و درماندهاند. خشایار(پسر اول) راست میگوید که در واقع زنها از مردها قویترند! به نظرم مهمترین نقدی که میتوان به اثر داشت، همین پراکندگی روایت، عدم تمرکز بر موضوع اصلی، و بیش از همه شرح حال افشین است؛ که خارج میزند. شاید سازنده اثر قصد داشت روایت زندگی و افشین (یک انسان) را با سرنوشت مزرعه افشین، بصورت همزمان روایت کند و از این «اینهمانی» طرفی ببندد؛ اما نتیجه چندان رضایتبخش از آب در نیامد.
پوستر فیلم هم توقع یک روایت فانتزی را برمیانگیخت که البته بالکل دور از اثر است؛ شاید این را هم بتوان نقصی بر آن دانست؛ البته فیلم کمتر از ریتم میافتد و تا پایان مخاطب را با خود همراه نگه میدارد، و چنین ویژگیای برای یک مستند سینمایی، یعنی با یک اثر قابلتأمل مواجهیم که در آینده خیلی از آن خواهیم شنید.
عنوان فیلم، توقع یک روایت شاعرانه یا استعاری را در مخاطب ایجاد میکند؛ اما این مستند ماجرای تلاش سازمان محیط زیست و دلسوزان یوزپلنگ ایرانی، برای جفتگیری یوزهای باقیمانده در حصار سایتهای حفاظت شده، را روایت میکند. اما وقتی چنین انتظاری از اثر را کنار میگذاریم و پای به پای لحظات پر التهاب و پرکشش فیلم مینشینیم؛ تازه مایههای استعاری و ارجاعات فرامتنی اثر خودش را نشان میدهد. اسامی یوزها نیز به این لایهبرداری از اثر دامن میزند. تازه میبینیم که انگار این یوز مادر، واقعا همان ایران خودمان است که با دخالت انسانها به حال و روزی افتاده که حتی توان مادری کردن هم ندارد؛ شاید چون طاقت مرگ فرزندانش را ندارد!
تکثیر در اسارت، فیلم بیتکلف و کمادعایی است که پای را اندازه گلیم دراز میکند. شاید به اندازه یک مستند سینمایی، جاهطلب و خلاق و نوآور نیست؛ اما به لطف سوژه، و تمرکز روایی، اثری قابل تأملی را در برابر دیدگان مخاطب نمایش میدهد.
اِعمَلوا رَحِمَكُمُ اللّه ُ عَلى أعلامٍ بَيِّنَةٍ ، فَالطَّريقُ نَهجٌ يَدعو إلى دارِ السَّلامِ ، و أنتُم في دارِ مُستَعتَبٍ عَلى مَهَلٍ و فَراغٍ ، و الصُّحُفُ مَنشورَةٌ ، و الأقلامُ جارِيَةٌ ، و الأبدانُ صَحيحَةٌ ، و الألسُنُ مُطلَقَةٌ ، و التَّوبَةُ مَسموعَةٌ ، و الأعمالُ مَقبولَةٌ . نهج البلاغه، خطبه ۹۴
خداوند بر شما رحمت آورد، نشانه هاى آشكار را، در عمل، پيشواى خود سازيد. راه، گشاده و روشن است و شما را به سراى صلح و سلامت -يعنى بهشت- مى خوانند. اكنون در سرايى هستيد كه در آن براى كسب رضاى خداوندى آسودگى و فرصت داريد. نامه ها گشوده است و قلم ها جارى است و تنها دست و زبان ها آزادند. توبه ی توبه كنندگان شنيده می شود و اعمال پرستندگان پذيرفته مى آيد.