به دلایل زیر فیلم برای من مهم بود و دوستداشتنی:
فیلمِ تکلوکیشن و سختی بود برای کارگردان.
کادربندیهای کارگردان بسیار دقیق بودند.
پایانبندی بسیار جذابی داشت.
شخصیت دختر آن ور تهاجمی و سپس آن بعد عاطفیاش خیلی خوب درآمده بود.
فیلم اطلاعات را اندکاندک و به درستی به تماشاگر منتقل میکرد.
عشق واقعی یک پدر به فرزندش از دل فیلم قابل درک بود.
پدر هرچقدر هم که فرزندش با او به تندی برخورد میکرد بازهم عاشقانه فرزندش را دوست داشت. البته که در این فیلم مقصر پدر بود. ولی به هر حال از تندیها و بدخلقیهای دخترش ناراحت نمیشد.
جزییاتی هم در شخصیتپردازی شخصیت پدر هست که من را یاد رمانها میاندازد مثل اینکه چندینبار کتاب مقدس را خوانده بود یا غذادادنش به آن پرنده و یا چاقی مفرطش یا استاد مجازی بودنش ..
احساس شخصی من این است که آرنوفسکی بعد از فیلم مرثیهای برای یک رویا، با همه شلوغکاری جوانانه و بازیهای فرمی، بعد ساختن کشتیگیر و قوی سیاه، بعد همه فلسفیبازیها در نوح و مادر، همه متظاهربودنها و شهوات فرمیش رو گذاشته کنار و دوباره برگشته به دنیای مرثیهای برای یک رویا؛ یک بازگشت مضمونی البته به دنیای آدمهایی که قربانی اشتباههای خودشان و دیگران میشوند و تصمیم میگیرند برای انتقام از خود به خود آسیب بزنند. نتیجه یک فیلم صادقانه شده.
somethi honestly
یک فیلم کلاسیک روراست شخصیتمحور با غافلگیریهای شگفتانگیز و عمیق و جذاب.
به نظرم این قطعاً صادقانهترین حرف آرنوفسکی در سینما بود، آن هم بعد از فتح قلههای تظاهر در فیلم مادر.
بگذارید یک مقایسه کنم میان فیلم نهنگ و فیلم پسر ساخته فلوریان زلر که هر دو فیلم محصول ۲۰۲۲ هستند و در هر دو داستان پدرانی را میبینیم که به خاطر عشق به شخص دیگری فرزندشان را رها کرده و حالا با تبعات تنها گذاشتن آنها مواجه میشوند و هر دو پدر سعی دارند خطای گذشته را جبران کنند.
اما تفاوت اینجاست که در نهنگ همانطور که از هالیوود انتظار داریم پدر برای عشقش محکوم نمیشود، بلکه حتی مخاطب رو مجبور میکند با وی همذاتپنداری کند.
اما فلوریان زلر در فیلم پسر این جرات را به خرج میدهد و رسماً پدر را محکوم میکند و خانواده را در جایگاه اول قرار میدهد. خانوادهای که پدر متلاشی کرده و نمیتواند دیگر جبرانش کند.
در این فیلم بیش از هر چیز انسان میبینیم؛ نگاه آرنوفسکی به انسان به عنوان یک موجود عاطفهبنیاد با خطاها و انتقامها خیلی لطیف است. این لطافت را در شیمی بین پرستار چارلی و خود چارلی میبینیم.
بازیها و قابها واقعاً دلپذیرند و ریتم کار هم کند نشده بود.
تنها گاهی حس میکردم کار سردرگم شده. یعنی برخی جاها ساعت را چک میکردی که ببینی چقدر گذشته؟
در فیلم تمرکز محوری روی صداقت و خلوص است و این یکرنگی را برای مخاطب یک ارزش محکم جلوه میدهد و به نظرم این نگاه به ارزشها و انسان، نگاه والایی است.
شاید هم چون فیلم را پسندیدم دارم تعریف میسازم؛
فارغ از محتواهای دینی و روانشناسی موجود در فیلم، مهمترین شگفتانه فیلم که شروع و پایان اثر با آن رقم میخورد ماجرای مقاله ده سالگی دختر چارلی درباره رمان موبی دیک است. به عبارتی فیلم نهنگ آرنوفسکی، قصه مقاله دختری ده ساله درباره رمان موبی دیک را روایت میکند، که خواندنش به طرز سحرآمیزی برای پدرش که یک معلم تحقیق است، حیاتبخش است و چند بار او را از مرگ نجات بخشیده و در نهایت وقتی دختر در بزرگسالی آن مقاله کودکیاش را میخواند موجب رستگاری پدر میشود.
اما سوال؟ آیا واقعا یک مقاله، هر چند صادقانه باشد و هر چند برای دختر خود آدم باشد، و هر چند تنها دستاویز و یادگار او در این شرایط بد و نکبت باشد، معقول و منطقی است چنین تأثیری داشته باشد؟! یک یادگاری ارزشمند حتما میتواند تأثیرگذار باشد اما آیا در این حد؟ ممکن است کسی بگوید سینما یا این داستان جای حس است نه عقل که میپذیریم اما آن حس هم باید با پشتوانههایی دربیاید. از نظر من نچ! حس این تاثیرگذاری درنیامده بود.
قرائن و مقدمات یک اتفاق حسی مثل همین اثرگذار بودن یک مقاله کودکانه، باید از نوع خودش باشد. یک اتفاق عجیب و معجزهآسا فقط در یک کانتکست و بافتار عجیب و معجزهآسا باورپذیر است. نه اینکه بستر فیلم کلا رئال باشد، تنهایی ببینیم، عجز ببینیم، چاقی ببینیم، بعد از دل اینها بدون هیچ تمهید مناسب و مرتبطی معجزه بیرون بیاید.
آرنوفسکی را یک فیلمساز مولف بدانیم
بتونیم تاثیر سبک قصه گوییش رو همانطور که هست (بدون تجزی,) بر روان مخاطبان مذهبی و خداباور را با تاثیر قصه های کتب مقدس بر همان مخاطبان مورد تحلیل و بررسی قرار بدیم
سکانس فیلمیک و سینمایی پایانی، تنها پایان ممکن و منطقی برای چنین فیلم شلوغی بود.
و البته دوپینگ و هدیه گزاف فیلمساز به پدری چنان.
شلوغ از نظر عاطفی که یکریز مشغول بمباران مخاطب است تا چیزی را که مدنظر فیلمساز است بپذیرد.
پدری که مثل پدر فیلم the son، رفته بود پی عشقش و خانوادهاش را رها کرده بود - مقصره؟ با خوانش آنتونی هاپکینز در فیلم پسر نه! - حالا متوجه شده - احتمالا در پی سوگ از دستدادن پارتنرش - نیاز به پشت و ثمرهای دارد اما همانقدر که خودش محق بود در سوگواری پارتنرش آنقدر بخورد تا شبیه نهنگ بشود دخترش هم محق بود به او پرخاش کند اما فیلم دختر را سمپات در نمیآورد و حتی نفرتانگیزش میکند و این بزرگترین تقلب فیلم و فیلمساز است.
جای جنس سوالات سختی که پسر توی فیلم the son از پدر و زن جدیدش میپرسد اینجا خالی است و فیلم هم پر از مطلوبات جنبشهای رادیکال گلوبالیست امروزی است.
اثر تاثربرانگیزه؟ بله! عملا اکثریت طرفداران پرشمارش به این مهم اشاره داشتهاند.
اما همین کافیه؟ نه!
فیلم در هر صورت در میانه ماند.